2~♡

981 158 55
                                        

خوش اومدین به پارت دوم^^♡

این پارت با کلی حس خوب و اکلیل برای شما*-*♡

~~~~

بوم روی مبل نشسته بود در حالی که اروم کمر کوکی کوچولو رو نوازش میکرد تا پسر از خواب بیدار بشه با هیجان به دفتر نقاشی جیمین و تهیونگ که کنارش نشسته بودن نگاه میکرد و با دقت به توضیحات پسرا گوش میداد و حسابی ذوق میکرد و اونها رو تشویق میکرد.
جیمین با ذوق دستش رو روی اخرین نقاشیش گذاشت و با هیجان گفت:" اینو ببین نونا این جین هیونگه...ببینش تو دستش شمشیره میخواد با هیولا بجنگه...اینم هیولاس نونا یه هیولای ترسناکه که میخواد همه رو اذیت کنه ولی هیونگی نمیذاره."
بوم با شنیدن صدای کیوت جیمین لبخندی زد اروم لپ پسر رو کشید و گفت:" جیمینی میدونستی خیلی کیوتی ؟ مخصوصا وقتی داری با ذوق برای نونا صحبت میکنی."
تهیونگ خودشو رو از پشت جیمین جلو کشید دستش رو دور گردن برادرش حلقه کرد و با لبخند بزرگش به بوم نگاه کرد و گفت:" خانم معلم به منم میگه کیوت نونا حتی از بکهیونی کیوت‌ترم خودش بهم گفت"
بوم اروم لپ تهیونگ رو فشار داد تا لین که لبهای تهیونگ غنچه شد و گفت:" بله که تو هم کیوتی هر دوتون کیوتین."
تهیونگ با ذوق خندید دوباره کنار جیمین روی مبل نشست و به ادامه‌ی انیمیشنی که توی تلوزیون پخش میشود نگاه کرد اون زرنگی کرده بود و قبل از جیمین همه‌ی نقاشی‌هاش رو نشون بوم داده بود، تهیونگ زیاد علاقه‌ی له نقاشی کشیدن نداشت و دوست داشت بیشتر صحبت کنه و داستان‌های توی ذهنش رو برای بوم تعریف میکرد و میگفتوکه نقاسی‌هاش نمیتونن اون داستان هیجانی توی ذهنش رو نشون بده با همین خاطر زیاد دوست نداشت نقاشی بکشه، جین صندلیش رو عوض کرده بود و حالا به فاصله‌ی یه بالشتک با نامجون فاصله داشت و با اخم به گوشی پسر خیره شده بود نامجون حس نگاه جین معذب گوشیش رو مخفی کرد و بوم با فهمیدن جو بد بین دو پسر سعی کرد جین رو به طرف خودش بکشه:" جینی.....کوکی تا کی میخوابه؟"
جین نگاهش رو به بوم داد نامجون بالاخره نفسش رو ازاد کرد، جین کنار بوم نشست و موهای برادرش رو نوازش کرد و گفت:" همیشه اول باید موهاش رو ناز کنی نونا، زیر چونش رو با انگشتت تکون بدی و روی نوک بینیش دو بار بزنی اینطوری پرنس از خواب بیدار میشه."
جین با هر جمله‌س که میگفت به بوم نشونش میداد تا این که بالاخره کوکی چشم‌هاش رو باز کرد و مثل روزدی قبل اول لبخند زد ولی با دیدن یه چهره ی جدید اخم کرد، بوم دستش رو جلو برد تا گونه‌ی کوکی رو نوازش کنه ولی طی یه حرکت ناگهانی کوکی انگشت بوم رو خیلی محکم گاز گرفت؛ بوم لبش رو گاز گرفت تا صدای جیغش پسر کوچولو رو نترسونه جین سریع کوکی رو توی بغلش گرفت و تا خواست دست بوم رو از دهن کوکی بیرون بیاره پسر کوچیکتر با لجبازی دندوناش رو محکمتر فشار داد.
بوم سعی کرد نفس عمیقی بکشه و اروم گفت:" جونگ‌کوکی میشه دست نونا رو ول کنی؟ دستم دیگه اوف شد."
کوکی بیشتر دندونش رو فشار داد و چشمای بوم اشکی شد و جین نمیدونست باید چیکار کنه، دستش رو زیر دو طرف لپ کوکی گذاشت و سعی کرد دهن کوکی رو باز کنه ولی موفق نبود، بوم نفس عمیقی کشید و گفت:" اگه انگشتمو ول نکنی اوف میشه و باید برم دکتر....میخوای دوست جدیدت که قراره کلی باهات بازی کنه اوف بشه؟"
کوکی با چشمای ترسیده به بوم نگاه کرد و دختر دستش رو روی موهای پسر گذاشت و گفت:" میشه لطفا انگشت نونا رو ول کنی."
کوکی با تردید دهنش رو باز کرد و بوم بدون از دست دادن حتی یک ثانیه انگشتش رو بیرون اورد سعی کرد لبخند بزنه ولی درد انگشت زخمیش خیلی زیاد بود که فقط چشم‌هاش رو روی هم فشار داد و انگشتش رو تکون میداد، جین با دیدن انگشت بوم که جایی دندونای کوکی کاملا مشخص بود با اخم به کوکی نگاه کرد و گفت:" نگفته بودم کسی رو گاز نگیر کوکی؟ این کار بدیه"
بوم انگشتش رو فوت کرد و با لبخند ضعیف به کوکی که بغض کرده بود نگاه کرد و گفت:" دیگه این کارو نمیکنه جینی...مگه نه بیبی؟"
جین کوکی رو روی پاهاش نشوند و گفت:" ببخشید نونا....یادم نبود هنوز نمیشناستت....بار اول با همه اینطوریه البته این‌قدر بد نبود....."
بوم با انگشت سالمش دست کوچولوی کوکی رو گرفت و با چشمای براقش گفت:" اشکال نداره، الان کوکی با من دوسته...مگه نه؟"
کوکی با ذوق سرشو تکون داد و با صدای ارومی گفت:" بهشید نونا(ببخشید)"
بوم لبخند شیرینی زد کوکی رو توی بغلش گرفت و در حالی که به طرف پله ها میرفت گفت:" نظرت چیه اتاقت رو نشونم بدی بعد بازی کنیم؟"
کوکی با هیجان دست زد بوم رو محکم بغل گرفت طوری که لپش روی لپ بوم بود و صحنه‌ی کیوتی رو درست کرده بود، جیمین و تهیونگ هم از روی مبل بلند شدن و پشت سر بوم به طبقه ی بالا رفتن و حالا نامجون و جین تنها توی سالن نشسته بودن و دوباره جین تو نقش قاتل نامجون فرو رفته بود.
نامجون گوشیش رو خاموش کرد روی میز گذاشت و اروم گفت:" جینی ببین..."
سرش رو بالا اورد میخواست که به چشمای جین نگاه کنه تا به پسر ثابت بشه که حسابی پشیمونه ولی جین به سقف نگاه میکرد هر جایی غیر از چشمای نامجون رو نگاه میکرد، نامجون با ناراحتی از روی مبل بلند شد و خودش رو کنار جین انداخت ولی جین باز هم بهش نگاه نکرد به جاش کریستال‌های لوستر رو میشمارد.
نامجون با ناراحتی به جین نگاه کرد هیچوقت قهر کردنشون بیشتر از چهار ساعت طول نمیکشید ولی این بار به خاطر اون دختر که به خاطر دوست شدن با نامجون از جین استفاده کرده بود همه چیز برعکس شد؛ جین نه تو مدرسه و نه داخل خونه با نامجون حرف نمیزد حتی مسائل درسی که مشکل داشت رو از سئوجون میپرسید و نامجون رو حسابی کلافه کرده بود، این قهر کردنشون برای همه‌ی اعضای خانواده مخصوصا هارابوجی عجیب بود چون این دوتا جدا نشدنی بودن.
نامجون دستش رو اروم رو دستای جین گذاشت با صدای ارومی گفت:" جینی ببخشید..."
جین دستش رو از زیر دست نامجون بیرون اورد و از روی مبل بلند شد و به طرف پله ها دویید و بلند گفت:" نونا دارم میام "
نامجون مطمئن بود که جین الکی بوم رو صدا کرده و
بازم داشت مثل چند روز گذشته ازش فرار میکرد، جین سریع وارد اتاقش شد و در رو قفل کرد تا نامجون نتونه وارد اتاق بشه.
بوم همراه کوکی و دوقلوهای شیرین زبون کنار هوسوک و یونگی نشسته بودن با لگوهایی که داشتن خونه میساختن و با ماشین‌هاشون بین شهر رانندگی میکردن؛ ولی یونگی توی این مدت اصلا به بوم نگاه نکرد سرش پایین بود و خیلی اروم با ماشین کوچولوی توی دستش بازی میکرد، هر وقت مخاطب حرف‌های بوم بود پتوی قرمز کنارش رو برمیداشت و روی سرش میکشید و خودش رو زیرش مخفی میکرد تا مجبور نباشه جواب بوم رو بده.
جیمین با دیدن حرکت دوباره‌ی یونگی زیر پتو که انگار قصد بیرون اومدن نداشت با عصبانیت عروسک کنار دستش رو برداشت به طرف یونگی پرت کرد و گفت:" بیا بیرونننن دیگههه"
تهیونگ دست به سینه با اخم به یونگی زیر پتو خیره شد و گفت:" میخوایم با نونا بازی کنیم ولی تو نمیذاری همش قایم میشی."
بوم سریع دست جیمین رو که میخواست عروسک دیگه ای رو برداره رو گرفت و با خوش‌رویی گفت:" نه بچه ها اون زیر پر هیولاس و یونگی داره باهاشون میجنگه تا ما بازی کنیم ....مگه نه یونگی؟"
بوم با هیجان به یونگی زیر پتو نگاه کرد و منتظر حرکت یا جوابی از جانب پسر زیر پتو بود ولی هیچ چیزی از یونگی نشنید، با حرکت کردن ناگهانی پتو کوکی با صدای بلند خندید و دستش رو با هم کوبید.
یونگی مثل یه گربه‌ی ترسیده از زیر پتو میخواست از اتاق بیرون بره که متاسفانه جهت یابیش اشتباه بود و سرش به دیوار کنار در خورد؛ بوم سریع بلند شد و کوکی رو کنار جیمین گذاشت و کنار یونگی روی زانوهاش نشست و اروم گفت:" بذار ببینم سرت چیزیش نشد..."
یونگی بدون توجه به بوم از زیر دستش فرار کرد و از اتاق بیرون دوید هوسوک با تعجب به نونا خیره شد و گفت:" یعنی الان پتو یونگی منو خوردههه؟"
هوسوک با نشنیدن جوابی از جانب بوم با صدای بلندی گریه کرد و کوکی بدون مکث هوسوک هیونگش رو همراهی کرد؛ جیمین و تهیونگ یه نگاه کوتاه به هم انداختن و بعد از برداشت شمشیر پلاستیکی و بستن شنل قهرمان‌هاشون از اتاق با قصد حمله به هیولا پتویی به طرف در رفتن.
جمین شمشیرش رو توی دستش گرفت و گفت:" بریم که یونی هیونگ رو پس بگیریم حملهههه."
تهیونگ ماسک ابرقهرمانیش رو روی صورتش زد و با صدای بلندش گفت:" هیچکس نمیتونه یونی هیونگ مارو بگیرهههه"
با بیرون رفتن جیمین و تهیونگ از اتاق بوم سریع پیش کوکی برگشت و پسرک گریون رو بغل کرد و همون لحظه گفت:" هوسوکی ببین...پتو یونگی رو نخورده اون سالمه....گریه نکن پسر خوب"
هوسوک چند ثانیه گریه‌ش رو نگه داشت به اطراف نگاه کرد و با ندیدن یونگی توی اتاق با صدای بلندی گفت:" یونگیییییییی نیستتتتت"
آقای کیم سریع در اتاق رو باز کرد و با دیدن صورت اشکی هوسوک و نگاه ترسیده‌ی بوم جلو رفت و هوسوک رو بغل کرد و در حالی که صورت پسر رو مرتب میکرد پرسید:" چیشده پسرم؟"
هوسوک سریع پدربزرگش رو بغل کرد و با صدای لرزونش گفت:" پتوی قرمز یونگی منو خورده"
کوکی سرش رو روی شونه‌ی بوم گذاشت و بی‌صدا گریه کرد؛ بوم تلاش میکرد با کشیدن شکل‌های مختلف پشت کمر کوکی اون رو اروم کنه که بعد از چند ثانیه با اروم شدن گریه ی پسر کوچیکتر انگار موفق شده بود.
آقای کیم دست هوسوک رو گرفت و درحالی که از اتاق بیرون میرفت گفت:" بیا بریم ببین که یونگی تو بغل نامجون نشسته و داره کارتون میبینه"
هوسوک دست پدربزرگش رو گرفت با بغض گفت:" هارابوجی من یونی رو میخوام"
اقای کیم اروم از پله ها پایین رفتن و جیمین و تهیونگ با دیدن صورت اشکی هوسوک سریع جلوتر رفتن و همزمان با هم گفتن:" هوسوک هیونگ ببین یونگی هیونگ اینجاست نجاتش دادیم‌"
هوسوک با دیدن یونگی که خیلی اروم تو بغل نامجون جمع شده بود پله‌های باقی مونده رو دوید و با همون صدای لرزون گفت:" یونگییی من فکر کنم پتو تو رو خورده"
یونگی به دیدن نگاه بوم سرش رو توی سینه‌ی نامجون هیونگش مخفی کرد و اروم گفت:" نخورده"
_" اقای کیم شام حاضره"
صداب آجوما صحبت‌های پسرا رو قطع کرد بعد اعلام اماده بودن شام از پذیرایی خارج شد و بچه با شنیدن این جمله با صدای بلندی جیغ زدن و خودشون رو به سالن غذاخوری رسوندن، حتی کوکی کوچولو از بغل بوم پایین اومد و پشت سر بقیه هیونگ‌هاش با قدم‌های سریع وارد غذاخوری شد.


~♡~♡~


بوم خیلی مظلومه قراره بیشتر از این اتفاقا براش بیوفته و زخمی بشه😂💔

نامجونی خیلییی مظلومهههه😭جینی نادیده میگیرتشش:)

نامجونی خیلییی مظلومهههه😭جینی نادیده میگیرتشش:)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Babysitter Is My Noona💜Where stories live. Discover now