های یون با بی قراری پرسید:
+بکی کی چشماش رو باز میکنه ؟
لو کلافه از این سوالی که های یون نزدیک به هزار بار پرسیده بودش، گفت:
-چرا نمیری واسش یه نقاشی بکشی که وقتی بیدار شد بهش بدی ؟
+من نمیخوام چیزی بهش بدم؛ اون باید بهم توضیح بده چرا خونمون نمیاد من هنوز باهاش قهرم .
لو لیستی که آماده کرده بود رو به هلن داد و نگاهی به سوپ روی گاز کرد :
-برای فردا اینا رو تهیه کن .
هلن تعظیم کوتاهی کرد و از خونه بیرون رفت . لو سمت دخترکش چرخید :
-اینطور که بوش میاد با بک قهری. چرا منتظری بیدار بشه ؟
های یون اخم هاش رو توی هم کشید و گفت :
+اولا که هیچ بویی نمیاد، دوما میخوام مطمئن بشم حتما ازم عذرخواهی میکنه.
لو نگاهش رو توی صورت نگران دخترش چرخوند .
-میخوای بری بیدارش کنی ؟
چشم های نم دار های یون برقی از خوشحالی زد و سرش رو به نشونه جواب مثبتش محکم بالا و پایین میکرد . از وقتی بک از بیمارستان ترخیص شده بود، لو اون رو به خونه خودش آورده بود .هنوز نمیدونست چیزی باید به زن دایی و داییش یا حتی آلفای بک بگه یا نه !
هری فقط یه پیام برای بک ارسال کرده بود که حالش خوبه یا نه و بک هم فقط یه خوبم کوتاه جوابش رو داده بود .
لو اصلا نمیخواست توی زندگی بک دخالتی کنه ولی نمیدونست چطوری باید به بک کمک کنه؟ چی بین اون و هری اشتباه بوده که بک رو اینطوری غمگین کرده؟ های یون توی این یک ساعتی که اون ها به خونه اومده بودن مدام میخواست بره پیش بک . لو بوسه ای روی موهای دخترکش زد :
-اذیتش نکن. بکی حالش خیلی خوب نیست .
های یون بی توجه به حرف پدرش به سمت اتاق دوید. بکهیون بالاخره اومده بود خونشون ولی مثل همیشه نبود . براش لباس های عجیب یا عروسک های جدید نیاورده بود و حتی به آپاش، ددی نگفته بود . صورتش رنگ پریده بود جوری که های یون میخواست قبل رفتن به اتاق پدرش یه سری به اتاق خودش بزنه و مداد رنگی های صورتیش رو برداره چون لب های هیونی دیگه صورتی نبود؛ یه سفید زشت بود !
های یون روی پنجه پاش بلند شد و در رو باز کرد . بک روی تخت، صاف خوابیده بود . های یون حس میکرد بکی رو نمیشناسه. دلش میخواست از اتاق بره بیرون و از آپاش بپرسه بکهیون کجاست ؟ اما نمیخواست بره. اگه بکی هم وقتی تنها بود تاریکی برای بغل کردنش پیش قدم میشد چی ؟ های یون میخواست قبل از اون که هیولاهای توی اتاق بک رو بغل کنن، خودش اون رو بغل کنه . آروم به سمت تخت پدرش رفت و خودش رو روی تخت بالا کشید . با زانوهاش روی ملافه های یخ زده جلو رفت و یک قدمی بک نشست .
YOU ARE READING
Dance On My Broken Wings
Fanfiction↳🌿 Genres໑ ↲ امگاورس ~ درام ~ انگست ↳🍏 Couples໑ ↲ هونهان ~ چانبک ↳🌿 Up Situation໑ ↲ چهارشنبه ↳ 🍏Summary این یه ماجراجویی ...شبیه قدم زدن توی جنگل سبز و پیدا کردن درخت سیبی که بلوط های تازه به شاخه های خشکیده اش بوسه میزنند یه ماجراجویی توی دل...