Part 13

143 32 119
                                    

_ بپا نیوفتی،اینجا یکم تاریکه

_ چرا نمیکوبید اینجارو؟ یه آپارتمان کامله

_ وقتی طرح کامل بشه اینجارو میکوبیم دیگه،فعلا همین جوری باشه بهتره

_ به نظرم اینجارو ورودی ساختمان کنیم،اونجارم استخر کنیم،تا کف طبقه بالا،سقف استخر باشه، خوب نیست اینجوری؟

_ بد نیست،اما بیا به یه چیز بهتر فکر کنیم،ها؟

_ آقای اوه،بیاید براش یه حیاط کوچیک با یه باغچه پر گل بسازیم

سهون برگشت تا لوهان پشت سرش رو مسخره کنه ،اما با دیدن چشاش که برق میزد فقط ماتش برد،چرا اینقدر این پسر کیوت و خوشگل بود؟ سهون دلش میخواست بغلش بگیره و تمام وجودشو تو خودش حل کنه،دلش میخواست دستش رو بگیره و تا ابد ول نکنه،که اون پسره فقط برای خودش باشه،فقط خودِ خودش؛ اما صدای قشنگش رشته افکارش رو پاره کرد:

_ چیزی شده؟ چرا وایسادین؟

_ هیچی،بیا بریم،شب شده،دیر وقته

جلوتر راه افتاد و لوهان پشت سرش دوید،صدای افتادن چیزی باعث شد سهون بایسته و لوهان با ترس گوشه کت اون رو چنگ بزنه و خودشو بهش بچسبونه؛سهون فهمید که لوهان ترسیده و بیخیال قضیه شد،بعدم بی توجه دست لوهانو تو دستش گرفت و دنبال خودش کشوند تا از ساختمان بیرون رفتن،در ماشین رو براش باز کرد و لوهان مثل ربات ،بی هیچ حرفی نشست.

تمام مسیر به لوهان که با بازوهاش خودشو بغل کرده بود و یه گوشه جمع شده بود خیره بود و هر کاری میکرد لوهان هیچ واکنشی نشون نمیداد،به خونه لوهان که رسیدن ،سهون ترمز کرد و منتظر به لوهان خیره شد،اما انگار قصد نداشت پیاده بشه،سهون خواست چیزی بگه که در خونه باز شد و کریس سمت ماشین رفت،بی توجه به سهون،سمت لوهان رفت و در رو باز کرد که لوهان تو بغلش افتاد:

_ لو؟ تو چته؟ تازه پیامتو دیدم، هی هی چرا گریه میکنی؟چته لوهان؟

لوهان میخواست حرف بزنه اما نمیتونست،زبونش بند اومده بود. کریس تازه متوجه قضیه شد و با اخمای تو هم و چشماش که انگار آتیش ازشون میبارید به سهون نگاه کرد:

_ جای تاریک بودید مگه نه؟ چرا ترسیده؟ چی شد اونجا؟

سهون گیج بود و در حالیکه نگاهش بین کریس و لوهان در گردش بود لب زد:

_ آره،بودیم،یه ساختمون بود که باید میدیدش،برگشتنی یه چیزی افتاد که حس کردم ترسیده،برا همین سریع برگشتیم

کریس سرشو تکون داد و لوهان که شونه هاش بخاطر گریه میلرزید رو روی دستاش بلند کرد،لوهان دستشو دور گردن کریس حلقه کرد و هق هق های آرومش رو تو گردن کریس خفه کرد:

_ لو،آروم باش،ببین من پیشتم،باشه؟ باشه عزیزم؟ میخوای امشب پیشت بمونم؟ آره داداش کوچولوم؟آره چشم آهوی من؟ ها؟ باهام حرف بزن،لو؟ عزیزم؟

Gray Heart Where stories live. Discover now