𝖕𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖍𝖗𝖊𝖊

614 75 66
                                    


جونگ کوک *

خواستم بگیرمش که دیر رسیدم و با ماتحتش خورد زمین .
فکر نمیکردم اول کاری انقد شوکه بشه /:
حالا خوبه فقط مامانشو دیده بقیه ی عکسو ببینه چی میگه .

کمکش کردم بلند شه : خوبی؟

_ عکس مامانم اینجا چیکار میکنه  ؟

_ فقط عکس مامانت نیست
نور  رو انداختم رو بقیه ی جاهای عکس
ولی اینبار از پشت گرفته بودمش واسه همین دیگه تکرار تاریخ نشد .

گفت : ای...این  عکس..س اینجا چیکار میکنه ؟

_خب بقیشو بیا بریم بجای روشن تر بگم  و تو بتونی بشینی چون اگه اینجا وایسیم دیگه واست استخونی نمیمونه.
.
.
.
.
.
.

بردمش اتاق خودم و روی مبل نشوندمش
اینجا بهترین جا واسه تعریف همه چی بود چون کسی مزاحم نمیشد ....

رفتم و کتابو از توی پا تختی در آوردم و کنارش روی مبل نشستم .

اره خب من معمولا چیزای مهمو میزارم توی کشوی پا تختی ‌، چون تنها جاییه که اون هارای فوضول دستش بهش نمیرسه😑.....اونم بخاطر اینکه قفله (هارا یه خدمتکار مخصوص خوشبخته که   مسئول کارای کوکه مثل شستن  لباساش و مرتب و تمیز  کردن اتاقش و اینا )

با ترس و تعجب به جلد و اسم روی کتاب نگاه میکرد :این چیه؟

_این کتاب بهت میگه چرا بال هات اینطوری شده ،بازش کن ‌.

کتابو باز کرد و شروع ب خوندش کرد.

بعد نیم ساعت ‌کتابو گذاشت کنار و سرشو آورد بالا و نگاه کرد بهم : خب اینا چه ربطی ب تغییر رنگ بال های من داره ؟

این واقعا انقد خنگه یا از جذابیت من خنگ شده/:
جوابشو دادم : یعنی چی چه ربطی داره؟ مگه نخوندی کتابو..‌

_ اره کتابو خوندم ولی....

_ خب مگه ویژگی های فرشته ی خونو بهت نگفت ؟

_چرا گفت

_خب دیگه

_ داری میگی من فرشته ی خونم؟

_ چیز دیگه ای فهمیدی ؟

_اخه چجوری؟تو کتاب گفته بود ک حتما باید یکی از والدین خوناشام باشه

_حالا  دلیل بودن عکس مادرت اینجا فهمیدی؟

_ این امکان نداره..‌‌داری میگی که مامان من یه خوناشام بوده؟

دو کلمه ی اخرو فقط زیر لب زمزمه کرد

_ا/ت ....حالت خوبه

_سرم درد میکنه .....

_بهتره یکم استراحت کنی ....الان خسته هم هستی

به سمت در رفت و قبل از اینکه بره بیرون گفت : میخوام تنها باشم

𝖆𝖓𝖌𝖊𝖑 𝖔𝖋  𝖇𝖑𝖔𝖔𝖉 2Where stories live. Discover now