Part 6 : Alden

150 38 16
                                    

نامجون کت مشکی اش رو صاف کرد و به هیئن که جلوتر از خودش حرکت می‌کرد خیره شد. بعد از جلسه شون یونگی رفته بود تو اتاقش تا بخوابه. جیسو احتمالا رفته بود دنبال میخونه ها. سوهو و چریونگ تصمیم گرفتن برای ناهار سری به غذاخوری ها بزنن و دامی و گاهیون هم... خب نامجون مطمئن بود اونا الان تو خونه در حال انجام کارای بزرگسالانه هستن.

به عنوان یه دوست خوب تصمیم گرفته بود به یونگی بگه از اون خونه بیاد بیرون ولی جیسو اصرار داشت که هیچ صدایی قرار نیست به اتاق تو زیرزمین برسه و یونگی هم امکان نداره به هیچ طریقی از خواب نازش بیدار بشه. پس هردو توافق کردن که یونگی رو خونه جا بذارن!

دست امگا دور بازوش حلقه شد و نامجون اجبارا ایستاد. دختر با خوشحالی به کافه ای اشاره کرد و با چشمای درشت شده اش به نامجون خیره شد "میشه بریم اونجا؟ لطفا؟"
دست هاش و تو هم قلاب کرد و آلفا میدونست که هیچ راهی جز قبول کردنش نداره. چشماش و چرخوند و گفت "خیل خب هیئن. لازم نیست اونجوری نگام کنی."

دختر مشتش و تو هوا تکون داد و از شادی فریاد کوتاهی کشید. سپس بازوی برادرش و گرفت و اون و داخل محوطه ی سرباز کافه کشید. دورتا دور فضای مربعی اش پر از بوته های گل بود و میزهای چوبی همه جا رو پر کرده بودن.

نامجون قدمی برداشت تا یه میز برای خودشون پیدا کنه که صدایی متوقفش کرد.
_ نامجون؟

آلفا و امگا متوقف شدن و مرد به طرف منبع صدا برگشت. با دیدن جفتش که پشت میز ایستاده بود نفسش و بیرون داد. نگاهی به مرد کناریش انداخت و فکر کرد که کجا اون بتا رو دیده.
ولی بتای مو صورتی نگاهی به آلفا انداخت و رو به جین پرسید "خودشه؟"
پسر مو بنفش سر تکون داد و به طرف مرد مو نقره ای برگشت "دوست داری که..."دستش و پشت گردنش کشید و بدون اینکه به آلفا نگاه کنه ادامه داد " دوست داری که پیش ما بشینی؟... البته اگه دوست نداری هیچ..."
نامجون گوشه ی لبش و بالا داد و حرف بتا رو قطع کرد "آره، دوست دارم. "

جین سر تکون داد و روی صندلی اش نشست. نامجون یقه ی بلیز خواهرش و که داشت به گل های رز نگاه می‌کرد گرفت و اون رو هم به طرف میز کشید.
_ امیدوارم اشکال نداشته باشه که دو نفر هستیم.
نامجون گفت و هیئن به جین خیره شد.
_ اون کیه؟
دختر گفت درحالی که داشت با انگشت به جین اشاره می‌کرد.

نامجون انگشت خواهرش رو پایین آورد و خیلی خلاصه گفت"اون جفتمه هیئن. دستت و بیار پایین."

چشمای دختر گشاد شدن و گوشه های لبش بالا رفتن. رو پاهاش پرید و با جیغ و داد دستاش و دور گردن آلفا حلقه کرد.

بتای مو بنفش ناخواسته اخم کرد. اینکه دلش می‌خواست اون دختر و از آلفا جدا کنه به خاطر جفت بودنشون بود نه؟... چون جین تاحالا به کسی که فقط یک روز از شناختنش می‌گذشت حسودی نکرده بود.

The Black Army | YoonminWhere stories live. Discover now