قسمت یازدهم : شکوفهی گیلاس
رزی از جین و چریونگ جدا شد و شروع به دویدن کرد. قلبش تند میزد و حرف های سوهو تو ذهنش تکرار میشدن. باید اون دختر که اسمش کیم جیسو بود رو پیدا میکردن چون ممکن بود هر لحظه سربازای امپراتوری به شهرشون حمله کنن و همه شون رو بکشن.
از خیابون های خالی شهر گذشت و به طرف جنوبی ترین محلهی اون شهرِ تقریبا بزرگ حرکت کرد. فقط یکجا رو میشناخت که حتی بعد از ساعت دو نصف شب هم باز بود. میخونهی لاست. جایی که رزی هیچ وقت فکر نمیکرد گذرش به اونجا بخوره. اونم وقتی که تنهاست و شب از نیمه گذشته.
با دیدن نور فانوس های رنگی، بالاخره ایستاد و دستاش و روی زانوهاش گذاشت. نفس نفس زنان موهاش و از صورتش کنار زد و دوباره کمرش و صاف کرد. به طرف در چوبی رفت و دو مردی که کنار دیوار روی زمین غش کرده بودن رو ناديده گرفت.
آب دهنش و قورت داد و در و باز کرد. بلافاصله صدای ساز ها و فریاد ها و خنده ها بلند شد و رزی جلوی دهنش و گرفت تا به خاطر بوی الکل و دود حالش بهم نخوره. لعنت بهش! هیچ وقت دلش نمیخواست پاش و اینجا بزاره.
وارد سالن شلوغ میخونه شد و سرش رو پایین انداخت تا به طور اتفاقی با کسی چشم تو چشم نشه. چون رزی به هیچ وجه نمیخواست توجه آدمای اونجا رو به خودش جلب کنه.
نفس عمیقی کشید و بین سر و صدا و افرادی که تو هم میلولیدن قدم گذاشت. میدونست که باید دنبال یه دختر با قد متوسط و موهای قهوه ای بگرده. نامجون بهش گفته بود برای اینکه مطمئن بشه به گردنبند طرح پروانهی دختر دقت کنه. ولی لعنت به این میخونه و آدمای توش.چجوری باید بین این همه آدم اون دختر رو پیدا میکرد؟
صدای آواز زن و مردی که روی میز بودن بلند تر شد و رزی برای لحظه ای نگاهش و از مسیر روبروش گرفت تا به ساز تو دست مرد و لباس زن نگاه کنه. لباسی که باعث شد سرخ بشه چون درواقع اصلا لباسی تو تن اون زن وجود نداشت. اون فقط یه تیکه پارچه دور سینه و دور کمرش بسته بود. فقط اونقدری پارچه استفاده کرده بود تا نقاطی از بدنش که نباید معلوم نشن.
خیل خب، رزی اصلا به دیدن همچین چیزایی عادت نداشت. پس بهتر بود هرچه زودتر اون آلفای کوفتی رو پیدا کنه و بعد هم بدوئه به سمت تخت خواب گرم و نرمش!
سرش رو برگردوند و تازه متوجه شد زمانی که حواسش پرت مرد و زن خواننده بوده، زیادی به آدم های مست نزدیک شده. پاهاش رو متوقف کرد و خواست از بین دو میزی که پر از مرد های مست بود بگذره که کمرش به چیزی خورد و تعادلش و از دست داد.
دستش به لیوان های شراب برنج خورد و صدای خورد شدن لیوان های سفالی باعث شد سر افراد زیادی به طرفشون برگرده.
عالی شد! حالا همهی مردای اون میز داشتن با عصبانیت نگاهش میکردن.
رزی آب دهنش رو قورت داد و قدمی عقب رفت. باید عذرخواهی میکرد یا فقط در میرفت؟
YOU ARE READING
The Black Army | Yoonmin
Fanfictionکاپل : یونمین کاپلهای فرعی : نامجین، چهسو، سوهو(وانآس) & چریونگ (ایتزی)، شوکی ژانر : فانتزی، امگاورس، اسمات، انتقام شب های تیره و روزهای روشن میگذشتند. فصل ها عوض میشد و آدم ها به سمت سرنوشتشون سفر میکردن. دنیا مثل همیشه چرخهی طبیعت رو میگرد...