Part 6🐺⚔️

3.6K 546 34
                                    

شام تو سکوت خورده شد بود
امگا دلگیری جونگکوک رو حس میکرد
و رفتار های غیر عادی تهیونگ حدس میزد شاید توی رات باشه 
بعد از خوردن شام تهیونگ صدا کرد یه سری آلفا اومدن که وسایل شام رو جمع کنن 
_خب نامجون شی شما خسته این  برید چادر مهمان کوک همراهیتون میکنه
*ممنون تهیونگ شی
کوک نامجون برد
جیمین رفت جلوی آیینه داشت گیره ها رو جدا میکرد
تهیونگ نزدیک جیمین شد
خمار گفت
_زیبا شدی
جیمین ابرویی بالا انداخت از نزدیکی بیشتر آلفا می‌ترسید اون رات بود چون رایحش شدید تر و تند تر شده بود سعی میکر مخفیش کنه ولی جیمین متوجهش شده بود
سریع رفت پشت چوب لباس تا عوضشون کنه لباس راحتی برای خواب بپوشه(منظورم همون چوبی که بلنده تو فیلم های کره ایی هست البته طرح داره پشت پادشاه ایناست اسمشو نمیدونم)
از پشت چوب اومد بیرون دید کوک اومده ته تشکارو پهن کرده اونو کوک لباساشونم در اوردن با شلوار راحتی که خیلی نازک بود دراز کشیدن  (همون سفیدا رو میگم) بعضی وقتا  بدون لباس میخوابیدن...... شمعهارو خواموش کرد وسطشون دراز کشید ....
جونگکوک پشت به جیمین خوابید
امگا احساس خطر میکرد خودش رو بیشتر به سمت کوک کشوند و از تهیونگ فاصله گرفت
آلفا حس کرد که جیمین بهش نزدیک شده ولی اهمیتی نداد
گوشاشش تیز شد تهیونگ داشت تند تند نفس میکشید

تهیونگ دستش رو برد سمت شلوار امگا
که جیمین نفسش قطع شد نمیدونست باید چیکار کنه
جونگکوک سریع توی جاش نشست
و تهیونگ سریع دستش رو کشید
جونگکوک با چشمای قرمز برگشت سمت تهیونگ وجیمین
به جیمین نگاه کرد که چقدر بهش نزدیکه و توی خودش مچاله شده
عصبی گفت
-مگه من بهت نگفتم داری رات میشی  بهم بگو هاااااااا
_به تو ربطی ندارههههههههه
و جیمینو محکم کشید بغلش
-ببین تهیونگ آروم ...تو الان حالت خوب نیست بهش آسیب میزنی
یهو لباس جیمین رو پاره کرد و بالا تنش رو لخت
با صدای عجیبی که انگار تهیونگ نبود گفت
_فکرکنم نقاشی کردن رو این خیلی قشنگ باشه
مریض بود موقع راتش باید به یکی اسیب میزد و از این موضوع لذت کافیو میبرد
البته موقع راتش واقعا دست خودش نبود
خواست پنجهاش رو توی پوست امگا فرو کنه که امگا به خودش اومد و از دستش فرار کرد دویید سمت دیگه چادر که تهیونگ بلند شد بگیرتش
جیمین جای فرار نداشت اشتباه کرد باید می‌رفت سمت ورودی چادر ولی.....
رفت کنج چادر و با ترس به آلفایی که با شدت به سمتش میومد نگاه میکرد
تهیونگ پنجهاش رو برد بالا تا جیمین رو زخمی کنه و جیمین دستاش رو سپر صورتش میکنه جیغ نمیزنه که کسی صداش رو نشنوه دلش نمی‌خواست مردم این قبیله چیزی بفهمن
و محکم چشماش رو میبنده
چیزی حس نکرد
چشماش رو باز کرد  صورت جمع شده از درد جونگکوک رو توی نیم متری صورت خودش دید و با بهت بهش نگاه میکرد
نفسای تند و گرمش به صورت جیمین میخورد

تهیونگ چند بار دیگه روی کمر لخت جونگکوک خراش ایجاد کرد و نفس نفس میزد
ته داد زد
_لعتیااااااااااااااا
و جونگکوک هر سری بیشتر غرق درد میشد و خودش رو بزور جلوی جیمین نگه داشته بود و اصلا چشماش رو باز نکرد
بدن عضله ایش از عرق برق میزد 
یونگی که برای گشت زدن بیرون بود
وقتی صدای داد تهیونگ رو شنید نزدیکی چادرشون بود و سریع وارد چادر شد
و با صحنه‌ای که دید چشماش رو محکم بست
مثل خیلی مواقع این جونگکوک بود که هر سری قربانی رات تهیونگ میشد
جیمین متوجه یونگی شد و با لکنت گفت
+ی...یو....یو.....یونگ....یونگی
جونگکوک ادیگه نتونست تحمل کنه و از درد داد کشید
-ببرش یونگیییی اینو ببرش تو اون چادرهههههه مخصوصشششششش  بهش اون دارو کوفتیو بده
تهیونگ یکم آروم شده بود یونگی سریع تهیونگ رو کشون کشون برد
تهیونگ با خنده گفت
_دیدی ....دیدی چه نقاشیه خوشگلی کشیدم پشت کوک
یونگی چشماش رو محکم بست و چیزی نگفت

Sun 🌞Where stories live. Discover now