32. still freinds, right?

553 119 32
                                    

- هوسوک؟
هوسوک؟
چند بار پسر رو به ارومی صدا کرد اما وقتی متوجه شد که هوسوک صداش رو نمیشنوه قدم به ایوون گزاشت.
پسر هنوز هم روی نرده نشسته بود و به ماهی که روی موج های دریا سایه انداخت مینداخت خیره مونده بود.
نیم نگاهی به ماه انداخت و بهش نزدیک شد
دست به جیب برد و خودش هم به ماه خیره موند.
- خوبه که حالت خوبه.

سمت جیمین برگشت و نفس عمیقش رو بیرون داد.
- نمره ها چی شدن؟ چکشون کردی؟

جیمین خندید و سر تایید تکون داد.
- بهشون نگو اما مال همشون و چک کردم.

هوسوک کنجکاو کمی به چپ چرخید و پرسید:
- حتی مال رزی رو ؟
اگه بفهمه کچلت میکنه

جیمین خندید و تایید کرد.
- میدونم اما باید میدیدم که مطمئن شم.

- خب ؟
- خب ؟
- خب بگو چی کار کردن؟

نزدیک تر شد و به ارومی جواب داد:
- خیلی بهتر از چیزی بود که انتظار داشتم
- شوخی میکنی؟

- نه باور کن
هیچ کدوم نیفتادن!

هوسوک متعجب ابرو ها رو بالا انداخت.
- اینی که داری میگی یعنی میتونین با هم واحد ها ی ترم بعد و بردارین ؟
-  اگه به حرفم گوش کنن و درست انتخاب واحد کنن ترم بعدم تقریبا با هم تو یه کلاسیم.
برای همه ی درسا.

هوسوک خندید و دوباره سمت دریا برگشت.
- خوبه. این خبر رزی رو خوشحال میکنه.

به هوسوک خیره شد که در همین پنج دقیقه تقریبا بال چند بار اسم رزی رو به زبون اورده بود
لبخند زد.
- پس تهیونگ راست میگفت.
دردت رز بود.
- ببخشید ؟

قدم به عقب بر میداشت و نگاهش رو از هوسوک میگرفت.
به پشت برگشت اما هوسوک هنوز هم منتظر بود تا جیمین حرفش رو تکرار کنه.
- هی پارک!
با توام
منظورت چی بود؟

-باید برم
بعدا صحبت میکنیم
- الان ؟ ساعت دو صبحه. کجا میری؟
دست بالا برد و از پشت دست تکون داد.
-  ساحل، ماه!
دریا..

***

کفش ها رو از پا بیرون کرده بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

کفش ها رو از پا بیرون کرده بود.
پاهاش رو با فاصله از هم روی شن های ساحلی پهن میکرد و هر از گاهی نسیمی که از دریا میرسید لا به لای تار های تیره رنگش به رقص در میومد،
پوست صورتش رو نوازش میکرد و از فضای خالی تیشرت به تنش بر خورد میکرد.
برای خیره شدن به ماه و قدم زدن در ساحل بوسان شب خوبی رو انتخاب کرده بود.
در واقع نیمه شب خوبی رو انتخاب کرده بود.
اهنگ ملایمی رو زیر لب زمزمه میکرد و در امتداد  دریا پیش میرفت که از دور پسر رو دید.

But He Tastes Like Love  ||vminWhere stories live. Discover now