¹⁵پانزده: بهت نیاز دارم..

280 62 11
                                    

نگاهش کردم و بعد نگاهم رو به دستش که روی فرمون بود دادم. دست‌های خیلی زیبایی داشت.. یعنی میتونستم یک روز اون دست‌ها رو ببوسم و بپرستم؟ دست‌های مَردونه و استخونی..  صورتِ خیلی زیبایی داره! ته‌ریشش که تازه در اومده.. صورتِ استخونی و کشیده! لب‌های نسبتاً باریک! چشم‌های کشیده و خمار.. وای که چقدر چشم‌هاش خوشگله! خالِ ریزی زیرِ پلکش داشت.

یعنی میتونم یک روز چشم‌هاش رو ببوسم؟

«جونگکوک؟»

صدای بمش من رو از افکارم در آورد!
«فکر نمیکنی خیلی وقته بهم زل زدی؟»

«میشه یه جا بزنی کنار؟.. داره حالم بد میشه..»

تهیونگ سریع ماشین رو کنارِ جاده نگه داشت. کمربندم رو باز کردم و سرم رو نزدیک صورتش بردم.
چند لحظه توی چشم‌های قشنگش نگاه کردم؛ خیلی دوست داشتم ببوسمش.. سرم رو نزدیک لب‌هاش بردم تا ببوسمش!
اما قبل از اینکه بتونم ببوسمش، خودش من رو بوسید‌!

به آرومی لب‌هاش رو روی لب‌هام گذاشت. لبِ پایینیم رو مکِ عمیقی زد. بوسه‌ی پر حرارتی میونِ ما شکل گرفت! من بهش نیاز داشتم..

دست کشید.. همچنان که صورتم جلوی صورتش بود، بوسه‌ای روی گونه‌ش گذاشتم. گونه‌م سرخ شده بود و این از خجالت بود..

«تهیونگ.. بهت نیاز دارم..»

سرم رو عقب بُردم و سرِ جام نشستم. کمربندش رو باز کرد و به آرومی سرش رو نزدیکم آورد. همونطور که اون جلوتر میومد، من سرم رو عقب‌تر میبردم.

چونه‌م رو میونِ دست‌های قویش گرفت و گفت :
«پسرِ خوب! چرا از من فرار میکنی؟ مگه خودت من رو نبوسیدی؟ پس خجالتش کجاست؟ اینکه من ازت بزرگترم؟ اینکه من مَردونه ترم؟ اینکه تو خوشگلی و موهات پرستیدنیه؟»

فاصله‌ی بینِ صورت‌هامون رو به صفر رسوند و بوسه‌ای کنارِ لبم گذاشت و بعد، بوسه‌ای از جنسِ عشق و علاقه زیرِ لبم کاشت. جایی که خالِ ریزی قرار داشت.

لب‌هاش رو به آرومی از روی پوستِ تب‌دارِ من برداشت و با چشم‌های خمارش بهم نگاه کرد.

«یکم دیگه میرسیم لیتل ونیز جئون! خجالت رو بزار کنار.»

یعنی مالِ تهیونگ بودن چه حسی داره؟

«مالِ تو بودن چه حسی داره؟»

پوزخندی زد و سپس بوسه‌ی نرمی روی گونه‌ی پسر کاشت. توی همونی پوزیشنی که قرار داشتن، مَرد گفت:
«باید بپرسی یکی شدن با تو چه حسی داره!»

اون لحظه نمی‌خواستم چنین چیزی رو بهش بگم. هر چیزی رو بررسی کردم غیر از اینکه بخوام با صدای دو رگه شده‌ش، شهوت‌ناک به خودم بپیچم.

بی‌اراده گفتم:
«منم باید بگم ناله کردن برای تو چه حسی داره!»

درسته!
می دونم به چه چیزی فکر می کنید!
میدونم.

باکرگیِ من، هفده سپتامبرِ دو هزار و ده گرفته شد. اون هم توسطِ جوآن کیم –فقط توی خلوت تهیونگ صداش میکنم- و من در این باره خوشحالم.

اولین رابطم با مَردی بود که من دوسش دارم. توی یه شبِ بارونی؛ توی یه ماشینِ قرمز رنگ و قدیمی. ردِ بوسه ها روی گردنم هست! خیلی هاش بنفش شدن..

- پاییز، ۱۷ سپتامبر دو هزار و ده

「𝐀𝐋𝐋 𝐓𝐎𝐎 𝐖𝐄𝐋𝐋 || 𝗩𝗸𝗼𝗼𝗸」Where stories live. Discover now