با حس جای خالی لوهان کنارش با وحشت بیدار شد و صداش کرد
_ لوهاان
_ من پایینم
صداش از پایین اومد و سهون چند لحظه با آرامش چشماشو بست، تیشرتش خیس عرق بود و حس میکرد هوا خیلی گرمه.
وارد آشپزخونه شد و خمیازه کشید
_ کی بیدار شدی؟
_ صبح بخیر،نمیدونم فک کنم نیم ساعتی میشه،چطور؟
_ آییی چرا انقد گرمه؟
_ شوخیت گرفته؟ بیرون رو دیدی؟ فکر کنم کل شب بارون اومده
_ پس چرا من انقدر عرق کردم؟
_ نمیدونم،میخوای برو دوش بگیر
_ آره حتما باید برم،ساعت چنده؟
_ شیش و نیم،من صبحونه میخورم میرم،توام دوش ات رو که گرفتی بیا صبحونه ات رو بخور،باشه؟
_ باشه،تو ماشینو ببر،من خودمو میرسونم
_ نه ،من با اتوبوس میرم،نگران نباش،اوایل همینجوری میومدم کمپانی، گاهی هم پیاده میومدم،من عادت دارم،اما تو نمیشه که پیاده بیای
_ خودت میدونی،هر جور راحتی
گفت و دوباره راه اومده اش رو برگشت،لوهان سر میز نشست و چند لقمه صبحانه خورد،همش فکر میکرد امروز یجوریه،انگار دلشوره داشت،نگران بود.
بعد از خوردن صبحانه اش،کوله پشتیش رو برداشت و از خونه بیرون زد؛هوا هنوز گرگ و میش بود،توی ایستگاه اتوبوس نشست و منتظر شد.
یکم بعد اتوبوس اومد و سوار شد،کنار مرد جوونی که کلاه لبه داری سرش بود نشست و کوله پشتیش رو بغل کرد،به مرد جوون نگاهی انداخت که سریع روش رو برگردوند.
لوهان تعجب کرد و با اخم صورتشو به جهت مخالف چرخوند، وقتی به ایستگاه رسیدن،لوهان پیاده شد و متوجه اومدن اون مرد دنبالش شد،اما زیاد توجه نکرد،شاید اونم مسیرش اینطرفی بود.
یکم قدم زد و وقتی جلوی کمپانی رسید،مرد با عجله از کنارش رد شد و بهش تنه ای زد که باعث شد لوهان زمین بخوره و کف دستش بخاطر ساییده شده روی زمین خونی بشه.
چهره اش رو درهم کرد و سرپا وایستاد،کوله اش رو از روی زمین برداشت و متوجه تیکه کاغذی که روی زمین افتاده بود شد؛بلندش کرد و نگاهی بهش انداخت،اما ظاهرا چیزی توش نبود.
برش گردوند و گوشه کاغذ متوجه اسم سهون که خیلی خیلی ریز نوشته شده بود شد،تعجب کرد و کاغذ رو توی جیبش گذاشت تا وقتی اومد بهش بده.
با لنگ زدن سوار آسانسور شد و به نگاه متعجب همه اهمیتی نداد.
منشی با دیدن لوهان سریع سمتش دوید و دستش رو گرفت
YOU ARE READING
Gray Heart
Fanfiction𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝑯𝒖𝒏𝒉𝒂𝒏,𝒌𝒂𝒊𝒔𝒐𝒐 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆: 𝑴𝒚𝒔𝒕𝒆𝒓𝒊𝒐𝒖𝒔,𝑪𝒓𝒊𝒎𝒊𝒏𝒂𝒍,𝑯𝒂𝒑𝒑𝒚 𝒆𝒏𝒅,𝑺𝒎𝒖𝒕,𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆,𝑫𝒓𝒂𝒎 𝑼𝒑 𝑫𝒂𝒚𝒔:𝑻𝒉𝒖𝒓𝒔𝒅𝒂𝒚 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍:𝑀𝑜𝑜𝑛𝑙𝑖𝑔ℎ𝑡 𝐹𝑖𝑐𝑡𝑖𝑜𝑛 𝑺𝒕𝒂𝒕𝒖𝒔:𝒐𝒏𝒈𝒐𝒊𝒏𝒈 �...