[46] SpaRk oF hOpE

145 28 16
                                    

پیتزا جلوش تموم شد و اون نفهمید چی بود.
پپرونی؟
چرا حس میکرد داره میسوزه.

———————————————-
*اون لاولی گرلی که گفت منتظر پارت بعده، این پارت برای توعه.


Third POV

چند دقیقه ای میشد که ماشین و خاموش کرده بود، سرش روی فرمون و چشاش و بسته بود.
همون لوکیشنی که جوآن براش فرستاده بود، از دور جوآن و که بالای پل قدیمی منتظرش بود و میدید.

هیچ علاقه ای به پیاده شدن و شروع یه بحث جنجالی و نداشت و این از درون شدیدا فریاد میزد که نیاز به یه درامای جدید نداره.

تا همینجا هم تو این چند روز بیشتر از همیشه ذوب شدن مغزش تو جمجمشو حس میکرد. میخواست فقط پلک بزنه همه چی برگرده به حالت عادیش، اگه همچین حالتی وجود داشته باشه.

فقط میخواست فرار کنه و نمیدونست از کی فرار براش یه گزینه شده.

سعی کرد با نفس عمیق و سیاهیی که پشت پلکش بود خودشو آروم کنه و ثانیه ای افکارشو خاموش کنه.

خیلی زود از ماشین فاکی پیاده شد قبل از اینکه سویچو تو جاش بچرخونه و پاشو تا ته رو پدال گاز فشار بده.

برعکس حال درونیش مثل همیشه تظاهر کرد، به آرامش
اما هرچقدر هم سعی کرد نتونست جلوی ابرو های گره خوردشو بگیره.
این دردناکه وقتی میفهمی دوستی که تماما فکر میکردی یکی از نزدیک تریناته از بزرگترین راز زندگیت خبر داره اما هیچوقت بهت نگفته.

با قدم های آروم و محکم کنار جوآن قرار گرفت و درست مثل خودش به نرده های پل تکیه داد و به آفتاب زمستونی ای که از همین حالا درحال غروب بود بی صدا خیره شد.

جوآن حضورشو حس کرد اما حرکتی نکرد، نمیتونست به چشماش خیره شه واسه همین قرار و اینجا گذاشت، جوری که امکان رو در رویی کمتر باشه.

ل- اگه حرفی داری بهتره زودتر بگیش جوآن

برعکس لحن بی حوصلش از سکوت جوآن دلهره ی تو دلش شدید تر میپیچید.
ج-حالا که همه چی یادت امد، باید یادت باشه شبی رو که با زین دم خونت منتظر بودیم و اون شما رو باهم دید.

با سکوت لیام فهمید که قرار نیست جوابی بگیره پس دوباره ادامه داد.
ج-اون شب زین از اون کشور رفت و براش دلیل بزرگی وجود داشت، اون آخرین باری بود که تورو دید یا راجع بهت چیزی شنید.
اون هیچ تصوری از اتفاقاتی که برات افتاده بود نداشت و هنوز هم نداره، ففط خواستم بدونی که اون کاملا از این موضوعات بیخبره.

Believe In Miracle [Ziam]✔️Where stories live. Discover now