Part 17 : You're Safe

117 29 2
                                    

قسمت هفدهم : جات امنه
مرد سر دوراهی‌ای که یکی به عمارت آلفای سرخ و دیگری به طرف خونه‌ی خانواده‌ی پارک می‌رفت ایستاد. نگاهی به نامجون و سوهو انداخت و قبل از اینکه بتونه حرفی بزنه، جین گفت "میریم عمارت عمو. تو که انتظار نداری خواهرم و همینطور جفت زخمی‌ام رو تو اون عمارت تنها بزارم؟"

آلفا فقط نفسش رو بیرون داد و بعد از تکون دادن جیمین توی بغلش به راه افتاد. امگا با یکی از دست هاش جوری به پیراهنش چنگ زده بود که انگار تمام زندگی‌اش بهش بستگی داشت. و سرش، جوری سرش رو تو سینه‌ی مرد پنهان کرده بود که انگار اینطوری هیچ خطری تو دنیا نمی‌تونه تهدیدش کنه.

یونگی به راحتی می‌تونست رایحه‌ی شیرین وانیل رو که از سمت پسر ترشح می‌شد حس کنه. و اون بو به طرز عجیبی براش خوشایند بود.
"احتمالا از تاثیرات جفت بودنه."/
نابودگر پیش خودش گفت و نگاهش رو از پسر گرفت. قدم های خسته‌اش رو به سمت عمارت که حالا کاملا خاموش بود تند‌تر کرد و بعد از رسیدن به در منتظر موند تا سوهو در رو براشون باز کنه.

نابودگر وسط سالن ایستاد و نگاهی به نامجون انداخت. دست هاش رو تکون داد و پرسید" این و کجا ببرم؟" آلفای مو نقره‌ای که هنوز نمی‌تونست به تنهایی راه بره شونه بالا انداخت "جین می‌تونه پیش من بمونه. ولی فکر نمی‌کنم هیچ تخت اظافه‌ای مونده باشه. فقط یدونه تو اتاق امگاها بود که احتمالا رزی روش خوابیده. میتونه پیش تو بخوابه. از اونجایی که تختت بزرگه. "

یونگی با ناباوری خنده‌ای کرد و ابرو بالا انداخت" یعنی... الان میگی ببرمش تو اتاق خودم؟ "
مو نقره‌ای سری تکون داد و جین دوباره به خاطر لحن نابودگر وقتی درباره‌ی برادرش حرف می‌زد اخم کرد.

_میتونه رو مبل بخوابه.
آلفا بعد از اشاره به مبل سه نفره‌ی تو سالن گفت و اخم جین غلیظ تر از قبل شد"فکر نکن میزارم که برادرم رو مبل بخوابه. "

سوهو که هنوز کنار در ایستاده و ناظر مکالمه‌ی اون سه نفر بود، به طرف برادرش برگشت و سعی کرد با حرکات دست هاش اون رو مجاب کنه"هیونگ، فقط ببرش تو اتاقت. لطفا!"

یونگی آهی کشید و چشم هاش رو تو کاسه چرخوند. نمی‌فهمید سوهو چطور گاهی میتونه به همین راحتی مجابش کنه کاری که میگه رو انجام بده.

_خیل خب. ولی قول نمیدم تا فردا نخورمش!
جمله‌ی دوم رو با نیشخند و به منظور عصبانی کردن جین گفت و بتا با ناباوری نفسش رو بیرون داد. آلفایی که بهش تکیه داده بود رو روی مبل تک نفره نشوند و گفت "یه لحظه اینجا بشین، میرم مطمئن بشم برادرم سالمه."و به طرف نابودگری که داشت از پله ها به زیرزمین می‌رفت حرکت کرد.

یونگی نمی‌تونست باور کنه که داره واقعا اون امگا رو تو اتاق خودش و تختی که خودش روش می‌خوابه راه میده. تا قبل از این هیچ وقت تختش رو با کسی شریک نشده بود. البته هیچ کس جز افرادی که گهگداری باهاشون رابطه داشت. افرادی که می‌دونست وقتی مرد صبح بیدار میشه بهتره دیگه توی تختش نباشن.

The Black Army | YoonminWhere stories live. Discover now