29

201 48 35
                                    

روای:

شب داخل اعمارت مین بزرگ:

هوسوک تو هال روی مبل دونفر نشسته و مرغ سوخاری تند که از شروع مراسم که هوسش رو کرده بود میخورد اینقدر با اشتها و مزه میخورد  که باعث شد یونگی ای که کمی دورتر روی همون مبل نشسته بود بخاد مزه اون مرغ تند رو امتحان کنه

پس دست پی کرد تا یکی از اون مرغ های سوخاری را بردارد ولی قبل اینکه دستش به مرغ بخورد دست هوسوک بود که به دستش سیلی زده بود با اخم وبا  لپ که پر از گوشت مرغ بود، بهش نگاه کرده گفت

هوسوک: بهش دست نزن

یونگی‌همینطوریکه سعی کرد به لپای هوسوک که شبیه سنجاب که فندق میخورد شده بود توجه نکند با کمی اخم گفت
یونگی: چرا؟

هوسوک: چون مال منه

یونگی: ولی با پول من خریده شده

هوسوک: نخیرم از پول خودم سفارش دادم

یونگی: خب که چی اونم من میدم بهت

هوسوک :چون اونجا کار میکنم

یونگی: هیییی یه دونه که حالا چیزی نمیشه

هوسوک: ‌نچ

بااخم اول به هوسوک بعد به پاکت مرغ سوخاری و بعد به لیوان اب نگاه کرد با فکر که به ذهنش رسید نیشخند زده کمی جلو خم شد تا لیوان رو بگیرد

که چشمش به یه جفت چشمای مشکی که از شروع مراسم تا الان زیر نظر شون داشت خورد و صاحب اون چشما کسی نبود جز مین وون یانگ(بابای یونگی)

تو یه ثانیه نیشخندش تبدیل به لبخند عاشقانه شد و لیوان که دستش بود اهسته سمت هوسوک گرفته گفت

یونگی: اوو چاگیا این همه مرغ تند خوردی حتما تندت شده بیااا

هوسوک با چمشای گرد به الفا دوشخصیته نگاه میکرد
یونگی با همون لبخند اهسته جوریکه فقط و فقط هوسوک بشنوه زمزمه کرد

یونگی: بنوش . بابا داره نگاه مون میکنه

هوسوک لباش شبیه O شد با لبخند فیک از لیوان که تو دست یونگی بود کمی آب نوشید

لورا: اوووپاااا

لورا: اوووپاااا

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
قسمت من توییWhere stories live. Discover now