chapter 27 : the captives

134 32 27
                                    

قسمت بیست و هفتم : اسرا
مرد با دیدن لیست بلندبالای مفقودی‌ها دست‌هاش رو مشت کرد و لعنتی به راهزن‌هایی که از ناکجا پیداشون شده بود فرستاد. چطور اجازه داده بود اینطور به شهری که مال اون بود دستبرد بزنن؟

_هیونگ، این تمام اسم‌هاییه که بهمون دادن. ولی راهی نیست که بفهمیم چند نفرشون واقعا زنده‌ان و چند نفرشون مرده.

جیسو بعد از برداشتن نگاهش از اسمی که باعث می‌شد بلرزه، گفت " باید فرض رو بر زنده گذاشتن امگاها و کشته شدن آلفاها بزاریم و شانس زنده موندن بتاها رو هم نصف بگیریم. آلفا و بتایی که برای شهرشون جنگیدن به درد اونا نمی‌خوره. چیزی که میخوان امگاها و بتاهای ضعیف‌تره." سوهو در موافقت با دختر سر تکون داد و نامجون نگاه نگرانش رو به مرد دوخت" هیونگ، باید چیکار کنیم؟"

آلفا نفسش رو با خشم بیرون داد و بلافاصله گفت" مشخص نیست؟ میریم پسشون می‌گیریم و سر اون لعنتی‌ها رو جوری از دروازه‌ی شهر آویزون می‌کنیم که دیگه کسی جرعت نکنه همچین غلطی بکنه."

مو نقره‌ای با لبخند کمرنگی که برای دیدن فرمانده‌ی همیشگی‌اش به وجود اومده بود، سر تکون داد و جیسو گفت" من می‌تونم ردشون و بگیرم." مرد نقره‌ای با شنیدن حرف دختر لبخندش رو خورد" هیونگ، بزار من برم. اون همین حالا هم زخمی شده."

آلفای سیاه نگاهی به زخم روی شونه‌ی دختر که هنوز بسته نشده بود انداخت و آلفای مو قهوه‌ای گفت" با دنبال کردن بوی گیلاس می‌تونم ردشون و بگیرم یونگی‌. خودتم می‌دونی که نیوفتادن تو تله‌ی کوهستان خیلی مهمه. اگه میخوایم اون آدما رو پس بگیریم اول باید بتونیم پیداشون کنیم."

نامجون با نگرانی به دختری که مثل خواهر دوممش بود خیره شد" ولی..."

_ می‌خوام هردوتون همراه هیونوو برید. دامی و سوهو اینجا میمونن.

دختر ابرویی بالا انداخت و نامطمئن پرسید" مطمئنی بردن اون فکر خوبیه؟"

مرد سر تکون داد و همونطور که به لیست نگاه می‌کرد، گفت " اونا مردمشن. هیچ‌کس به اندازه‌ی اون مشتاق پیدا کردنشون نیست. " سپس نگاهش رو به آلفایی که تا اون لحظه ساکت بود داد و پرسید" و خسارت‌هایی که بهمون وارد شده؟"

دختر مو آبی نگاهش رو بالا برد و بعد از بیرون دادن نفسش جواب داد" سمت کوهستان خونه‌های زیادی به‌خاطر آتش نابود شده‌ان. کشته‌های خودمون به حداقل شصت نفر می‌رسن و اگر بخوایم آلفاهای شهر رو مرده حساب کنیم، تعدادشون به سی الا چهل نفر میرسه."

مرد مشتش رو به میز کوبید و با صدای بلندش گفت" لعنت بهش! "

دستی لای موهای ژولیده‌اش کشید و پوزخندی زد" این خیلی بیشتر از چیزیه که به‌خاطر ما اتفاق افتاد و اونا هنوزم من و ویرانگر صدا می‌زنن!"

The Black Army | YoonminWhere stories live. Discover now