Part 30

370 66 22
                                    



قطره های آب به آرومی از مو های نم‌دار جین بر روی صورتش میلغزیدند و درخششون رو در صورت خسته‌ی او به رُخ میکشیدند.
رنگ چشمانش کِدر شده بودن و این قلب تهیونگ رو به درد می‌آورد.
تا به حال هیونگش رو انقدر آشفته و بهم ریخته ندیده بود.

قدمی به سمتش برداشت و اسمش رو زیر‌لب صدا زد، خودش هم نمیدونست اما دلش شور میزد.
نگران بود نکند اتفاق بدی برایش افتاده که انقدر شکسته بنظر میرسه.
همین که به جین نزدیک شد، اخم هایش بخاطر بوی تند الکل درهم فرو رفت...
تازه نگاهش به گونه‌ های سرخ و تب‌دار جین افتاد، معلوم بود زیاد نوشیده که به این وضع افتاده.

با تلو تلو خوردن جین، نگران از زیربغل گرفتش و به سمت اتاق خواب کشوندش، باید زودتر خشکش میکرد قبل از اینکه سرما بخوره.
بدون توجه به اینکه تمام لباس های پسر بزرگتر خیسه، او را بر روی تخت نشوند و ملافه رو دورش پیچید تا گرم بشه.

نمیتونست بهش خیره شه، دیدن چشم های خمار و لب های سرخ جین، تمام مقاومتش رو برای نبوسیدن ازش میگرفت.
برای اینکه کاری دست خودش نده، به بهونه‌ی پیدا کردن حوله از جین فاصله گرفت و به سمت کمدش رفت.
با پیدا کردن حوله‌ی سفید رنگ، به سمت هیونگش رفت و مشغول خشک کردن موهای او شد.
زیرلب به آرومی گفت:

- میخوای دوش بگیری؟

با چشمانی که سرخ بودن به تهیونگ نگاه کرد و زمزمه کرد:

- نه

سری به نشونه‌ی فهمیدن تکون داد و با ملایمت نم موهای جین رو گرفت، چشمانش به قدری غمگین بودن که دست و دل تهیونگ میلرزید.

- چیزی شده هیونگ؟

با سوال پسرک، پلک طولانی زد و نگاه خسته ای بهش انداخت، چی میتونست بگه، اصلا جای صحبتی هم باقی مونده بود هنوز...
به سختی آب دهانشو قورت داد و چنگی به یقه‌ی پیراهن تهیونگ زد.
او را به سمت خودش کشید و همون‌طور که به چشمان بهت زده اش خیره شده بود با لحنی خمار و کشیده گفت:

- چرا مثل همیشه با لبات، به بازیم نمیگیری؟

مکثی کرد و تحت‌ تاثیر الکی که مصرف کرده بود با لب هایی آویزون شده ادامه داد:

- دیگه دوستم نداری؟

نگاهش با بی‌قراری در بین چشمان و لب های جین در چرخش بود، هر لحظه ممکن بود اختیارشو از دست بده و پسر مقابلش رو خیلی سخت به فاک بده.

- دارم....خیلی زیاد

با جواب دلنشین تهیونگ، لبخند‌ دست‌و‌پا شکسته‌ای زد و با چشمانی که درشت تر از هر زمانی شده بودن به پسرک نگاه کرد.
میخواست یه امشب رو فارغ از ترس هاش، زندگی کنه!

مظلومانه کمی در خودش جمع شد و گفت:

- پس چرا نمی‌بوسیم؟
چرا وقتی انقدر بی‌‌دفاع جلوتم لمسم نمیکنی

𝗮𝗳𝘁𝗲𝗿 𝘂𝘀 | 𝘁𝗮𝗲𝗷𝗶𝗻Where stories live. Discover now