40.Speaking out(1)

147 28 32
                                    


چانیول روی تخت دراز کشیده بو د و به صدای طوفانی که سرعت گرفته بود و قطره های بارون که به سقف میخوردن و به شیشه ها میپاشیدن گوش میکرد. ناگهان، صدای کم زنگِ در از راهرو بلند شد. چانیول چرخید تا به اعداد سبز شبرنگ ساعت کوکی نگاهی بندازه. دو نصفه شب. کدوم ادم احمقی این ساعت از شب میتونه پشتِ در باشه؟

شاید چانیول میتونست تصوراتی درباره ی اون شخص داشته باشه، اما نه! و دوباره صدای زنگ بلند شد، این بار با صدای ضربه های بلند متوالی روی در همراه بود، انگار که یه نفر چیزی رو به در میکوبید. چانیول از تخت بیرون اومد، توی راهرو دوید و مادرش رو که از قبل بالای پله ها ایستاده بود دید و وقتی چانیول به مین ران نزدیک شد و سرش رو به شدت تکون داد، مین ران به سمتش چرخید.

"تو پایین نمیای"

وقتی مین ران حرف زد دوباره صدای زنگ در اومد و دوباره صدای کوبیده شدن جسمی به در. همسر مادرش، یون، از اتاق خواب بیرون اومد، یه دسته ی کیریکت رو محکم گرفته بود.

"ممکنه فقط یه ادم مست باشه که خونه رو اشتباه گرفته. اگه اینطور نباشه به پلیس زنگ میزنم"

"یون، نه"

ولی یون توجهی به مین ران نکرد.

"عجله کن چانیول"

چانیول سر تکون داد و پشت سرِ یون راه افتاد و از پله ها پایین رفت. یون پشت در حالت تدافعی به خودش گرفت و دسته کیریکت رو بالا برد.

"بازش کن و اگه یه دزد پشت در بود، من این رو به سرش میزنم"

قلبش توی دهنش میزد، خیلی تند و سریع در رو باز کرد و وقتی اون شخص که جلوی در خم شده بود رو تشخیص داد از شوک و هیجان به نفس نفس افتاد.

"بکهیون؟"

بکهیون خیسِ خیس بود، اب بارون از لباس هاش و تره هایی از موهاش که از زیر کلاهش بیرون زده بودن، چکه میکرد. بکهیون به جلو خم شد، خیلی شدید میلرزید و یه جفت عصا تنها چیزهایی بودن که اون رو سرِپا نگه میداشتن. وقتی بکهیون سرش رو بالا اورد، صورتش خاکستری و از درد گره خورده بود اما وقتی چانیول رو دید چشم هاش روشن شدن.

"چانیول!"

و این یه نفس نفس از روی راحتی بود. و بعد به سمت جلو روی زمین افتاد. چانیول دوید تا بکهیون که از روی درد گریه میکرد رو بگیره و همراهش روی پله های خیسِ جلوی در نشست.

"هیشش، همه چی روبه راهه، حواسم بهت هست"

بکهیون صورتش رو توی شونه ی چانیول پنهان کرد.

"من، من خیلی متاسفم، من خیلی متاسفم. من فقط، باید میدیدمت"

چانیول نگاهی به یون کرد، کسی که دسته کیریکت رو پایین اورده بود و با تعجب به اون دو نفر زل زده بود.

Birds in gilded cagesWhere stories live. Discover now