3

1.4K 227 40
                                    

"ددی درد میکنه" الیور برای بار هزارم گفت و دماغش رو بالا کشید.زین با یه دستش کلافه شقیقش رو میمالید و با اون یکی فرمون رو گرفته بود و رانندگی میکرد بسمت بیمارستان

"میدونم درد داری بچه جون ولی دیگه تقریبا رسیدیم باشه؟" زین سعی کرد کلافگی تو صداش رو کنترل کنه.مهم نبود چندبار پرسیده اولی نمیگفت چرا اصلا از بالای تخت آویزون بوده

چند دقیقه بعد رسیدن جلوی بیمارستان و همون موقع ماشین هری هم پارک کرد و پیاده شد و سریع اومد سمتشون.الیور و بغل کرد و مراقب بود دستش درد نگیره

"عزیزم تو و رووآن چیکار میکردید آخه؟" هری صورت اولی رو نازک کرد

"جواب نمیده!" زین گفت "حداقل ده دفعه ازش پرسیدم"

"خبرچینی کار درستی نیست" اولی زیر لبی گفت و هری یه ابروش رو داد بالا و زین شونه بالا انداخت

"بیخیال,بیا بیریمت تو" هری گفت و وقتی روبه رو نگاه کرد دید لیام و نایل جلوی در بیمارستان منتظرشون وایسادن "سلام" هری با لبخند سرتکون داد

"ببخشید" رووآن گفت به محض اینکه اونها نزدیک شدن "من نمیخواستم بندازمش"

"میدونم نمیخواستی,تو هیچوقت دوست نداری به اولی صدمه بزنی مگه نه؟" هری جواب داد و موهاش رو نوازش کرد و رووآن تند تند سرتکون داد. "هیچوقته هیچوقت" اون سریع گفت و با چشمهای قهوه ای پاکش نگاهش کرد

"میدونم" هری خم شد و سر پسر دوستش رو بوس کرد و پشت زین و الیور وارد بیمارستان شد.یه پرستار هدایتشون کرد به اتاق انتظار و هری مجبور بود معذبانه تو فاصله ی خیلی کمی از زین بشینه,چون دو تا صندلی تو اتاق بهم وصل بودن.الیور ساکت نشست و به یه کتاب که توش عکس داشت نگاه میکرد

"ادکلنت" هری یهویی گفت و حتی خودشم نفهمید که بلند گفته. زین یه ابروش رو داد بالا "چشه؟" بطرز آزار دهنده ای هری سرخ شد از خجالت "این همون..همونیه که من برای تولدت خریدم"

زین با لبخند سرتکون داد ولی یکم خجالت زده بنظر میرسید "اره..اوم من..این خوشبوئه" هری یه لبخند بزرگ زد و زین متنفر ازینکه چرا انقدر چال لپس خواستنیه! "خوشحالم هنوز میزنیش" هری اروم گفت

الیور نگاهشون کرد و لبخند زد "پاپا" هری بهش نگاه کرد "بله؟"

"فکر کنم تو باید.." حرفش با یه صدای در زدن نصفه موند و در باز شد و دکتر وارد اتاق شد."سلام بچه" دکتر لبخند زد و الیور با خجالت بهش لبخند زد "شنیدم دستت رو شکستی اره؟" الیور سرتکون داد "از بالای تختم افتادم"

"جدا؟چرا افتادی حالا؟"

الیور لباش رو روی هم فشار داد "خبرچینی کار درستی نیست" دکتر بهش خندید و معلوم بود توقع اون جواب رو نداشته "خیلی خب اول باید چنتا اسکن بگیریم باشه؟شما دو نفر هم میتونید بیاید,الیور میخوای که بیان؟"

الیور سرتکون داد "ددی,پاپا میشه لطفا؟"

هری و زین سرتکون دادن و بلند شدن و همه دنبال دکتر تو راهرویی که دیواراش پر از عکس سوپر قهرمانها و شخصیت های کارتونی بود رفتن تا رسیدن به اتاق اسکن.اونها مجبور بودن بیرون بمونن و دوباره تو یه فاصله ی خیلی نزدیک تو یه سکوت عذاب آور بشینن

"خب" زین بعد چند دقیقه سرصحبت رو باز کرد "قرارت؟"

هری با چندش گفت "زین بیخیال"

"چیه؟من حق ندارم راجع به زندگیه عشقیت ازت سوال بپرسم؟!"

هری فقط بهش چشم غره رفت

"انقدر بد بود؟"

هری آه کشید "انقدر بد بود که خوشحال شدم شنیدم اولی دستش رو شکسته..واقعا نیاز داشتم فرار کنم" این باعث شد زین بلند بخنده "چی باعث شد انقدر بد باشه؟"

هری رفت سر اصل مطلب "حتی قبل اینکه پیش غذا برسه راجع به علاقیاتش تو سکس حرف زد و برای ماه جولای قرار ازدواج تعیین کرد" چشمهای زین گرد شد "داری شوخی میکنی؟!"

"کاش شوخی بود" این باعث شد زین حتی بلندتر بخنده "حتی قرار اول ما هم انقدر بد نبود" هری آروم خندید "نه خیلی هم خوب بود,تو خیلی خجالتی بودی و منم خیلی هول شده بودم.." از یاداوریش گونه هاش سرخ شد. زین با علاقه بهش نیشخند زد "اره آره تو بودی" جفتش ساکت شد ولی دیگه مثل قبل عذاب آور نبود "هز تا حالا دلت تنگ شده برا..."

"شکسته" الیور با خوشحالی داد زد! "حالا تو چرا انقدر خوشحالی ؟" هری با خنده گفت. "دکتر گفت میتونم یه گچ خاص بگیرم؟" الیور توضیح داد و رو پای پاپاش خم شد "من گچ صورتی میخوام پاپا,میتونم صورتی بگیرم؟"

"هر رنگی تو بخوای" هری و زین همزمان گفتن و با تعجب بهم نگاه کردن.اونها برگشتن به اتاق آزمایش و دست اولی رو یه گچ صورتی کمرنگ بستن.هری دست زین رو یهو گرفت مثل یه عکس العمل غیرارادی وقتی الیور از درد ناله کرد.زین تو حس آشنای گرفتن دست هری غرق شد

"تو میخواستی ازم چیزی بپرسی؟" هری به زین گفت وقتی داشتن آماده میشدن برن "قبل اینکه اولی از اتاق اسکن بیاد بیرون"

زین دودل بود,سوالش دقیقا نوک زبونش بود. تا حالا دلت برای بودن با من تنگ شده همونطور که دل من برای بودن با تو تنگ میشه. اون نمیتونست ریسک کنه ارتباطش با هری رو بیشتر از چیزی که الان از دست داده از دست بده پس فقط گفت "فقط میخواستم بگم تا حالا دلت برای بچگیای الیور تنگ شده؟"

هری لبخند زد "اره معلومه,همیشه.یادته وقتی هویج هایی که خورده بود رو روی سویشرت مورد علاقت بالا آورد؟" هری از تهه دل خندید

زین بهش چشم غره رفت "راجع بهش اصلا حرف هم نزن" سعی کرد جدی باشه ولی لبخند زد .اون دلش برای هری خندون تنگ شده بود. اون دلش برای زندگیش با هری تنگ شده بود

miracle معجزه (ترجمه)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن