Unedited
نزدیک نیم ساعتی بود که توی سرسرای اصلی کاخ انتظار کسی رو برای رسیدگی بهم میکشیدم...
-:ببخشید قربان!
به کسی که داشت از اونجا رو میشد گفتم و اون رو نگه داشتم و ادامه دادم: من توماس جیمز هستم. کارگر جدید بخش غربی. کجا باید برم؟مرد مکثی کرد و گفت: با من بیا.
همراه مرد رفتم و به اتاقی با سردر "انباری غربی" رسیدیم.
مرد گفت: داخل اینجا میشی و کت و شلوار مخصوص کارگر ها رو میپوشی و وسایل مورد نیازت رو برمیداری و وارت رو شروع میکنی تا خود آقای بندیکت به کارت رسیدگی کنن.
سری تکون دادم و فوری کت و شلوار رو پوشیدم و کارت شناسایی جعلیم رو تو جیبم گذاشتم و تلفن و دسته کلیدم رو هم همینطور.
به سمت راهرو میرفتم که تلفنم زنگ خورد.فورا خودمو به دستشویی رسوندم و جواب دادم: بله؟
صدای آشنای انوار حدید از پشت تلفن گفت: آفرین خوب پیش رفتی
-: خفه شو و برو بمیر.
با حررص گفتم و پوزخندی زد: هی آروم باش! خواستم بهت بگم برای پیدا کردن کمد شخصی ردکلیف باید تو بخش شرقی بگردی. همینگفت و تلفن رو قطع کرد.و وقتی دوباره بهش زنگ زدم گفت دیگه همچین خط تلفنی وجود نداره و خطش مسدوده!
شاكی از دستشویی بیرون اومدم و با یکی برخورد کردم. یه دختر که از لباس هاش مشخص بود خدمتکاره.
نفس عمیقی از آسودگی کشیدم و لبخندی زد که روی صورتش چال افتاد. آروم گفت: فکر میکنم دلت بخواد بری بخش شرقی نه؟میتونی به جای من بریگفت و مجوزش رو سمتم گرفت و رفت و من رو تو گیجی خودم گذاشت...شک نداشتم اگه الان کارتون تام و جری بود بالای سرم یه علامت سوال بزرگ سبز شده بود و چشمام رنگین کمونی میچرخید...
رینگ گوشیم باعث شد به خودم بیام و به سرعت اون رو از جیبم در بیارم. شماره ناشناس:
《گفتم که هوات رو دارم پین! حالا زود تر کارت رو بکن ا.ح 》آهی از آسودگی کشیدم و با هزار جور بدبختی خودم رو به بخش شرقی رسوندم.
~: هی پسر فورا برای ما چای یا قهوه ماکیاتو بیار سریع.
اون مرد به من اشاره کرد و من با تایید خدمتکار های دیگه رو دنبال کردم و به آشپزخانه کاخ رسیدم.
-: ببخشید از کجا چای یا قهوه پیدا کنم؟
پرسیدم و برای هزارمین بار تو دلم به وضعیت الانم لعنت فرستادم.
زن گفت: توی کابینت های سمت چپ انبار غذایی.
KAMU SEDANG MEMBACA
Irresistible
Fiksi Penggemar[completed] حادثه های کوچیک... اتفاقات بزرگ... تغییرسرنوشت... یه دیدار ساده... یه اتاق با نور و در و دیوار سفید.... یه پرونده ی قتل... یا یه عشق ابدی.... اینا همش داستان زندگی من و توئه.... نمیدونم پایانش طناب دار دور گردنمه یا دستای گرم تو... ولی...