[28]توماس جیمز

651 81 17
                                    

Unedited

نزدیک نیم ساعتی بود که توی سرسرای اصلی کاخ انتظار کسی رو برای رسیدگی بهم میکشیدم...

-:ببخشید قربان!
به کسی که داشت از اونجا رو میشد گفتم و اون رو نگه داشتم و ادامه دادم: من توماس جیمز هستم. کارگر جدید بخش غربی. کجا باید برم؟

مرد مکثی کرد و گفت: با من بیا.

همراه مرد رفتم و به اتاقی با سردر "انباری غربی" رسیدیم.

مرد گفت: داخل اینجا میشی و کت و شلوار مخصوص کارگر ها رو میپوشی و وسایل مورد نیازت رو برمیداری و وارت رو شروع میکنی تا خود آقای بندیکت به کارت رسیدگی کنن.

سری تکون دادم و فوری کت و شلوار رو پوشیدم و کارت شناسایی جعلیم رو تو جیبم گذاشتم و تلفن و دسته کلیدم رو هم همینطور.

به سمت راهرو میرفتم که تلفنم زنگ خورد.فورا خودمو به دستشویی رسوندم و جواب دادم: بله؟

صدای آشنای انوار حدید از پشت تلفن گفت: آفرین خوب پیش رفتی

-: خفه شو و برو بمیر.
با حررص گفتم و پوزخندی زد: هی آروم باش! خواستم بهت بگم برای پیدا کردن کمد شخصی ردکلیف باید تو بخش شرقی بگردی. همین

گفت و تلفن رو قطع کرد.و وقتی دوباره بهش زنگ زدم گفت دیگه همچین خط تلفنی وجود نداره و خطش مسدوده!

شاكی از دستشویی بیرون اومدم و با یکی برخورد کردم. یه دختر که از لباس هاش مشخص بود خدمتکاره.
نفس عمیقی از آسودگی کشیدم و لبخندی زد که روی صورتش چال افتاد. آروم گفت: فکر میکنم دلت بخواد بری بخش شرقی نه؟میتونی به جای من بری

گفت و مجوزش رو سمتم گرفت و رفت و من رو تو گیجی خودم گذاشت...شک نداشتم اگه الان کارتون تام و جری بود بالای سرم یه علامت سوال بزرگ سبز شده بود و چشمام رنگین کمونی میچرخید...

رینگ گوشیم باعث شد به خودم بیام و به سرعت اون رو از جیبم در بیارم. شماره ناشناس:
《گفتم که هوات رو دارم پین! حالا زود تر کارت رو بکن   ا.ح 》

آهی از آسودگی کشیدم و با هزار جور بدبختی خودم رو به بخش شرقی رسوندم.

~: هی پسر فورا برای ما چای یا قهوه ماکیاتو بیار سریع.

اون مرد به من اشاره کرد و من با تایید خدمتکار های دیگه رو دنبال کردم و به آشپزخانه کاخ رسیدم.
-: ببخشید از کجا چای یا قهوه پیدا کنم؟
پرسیدم و برای هزارمین بار تو دلم به وضعیت الانم لعنت فرستادم.
زن گفت: توی کابینت های سمت چپ انبار غذایی.

IrresistibleTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang