در رو اروم پشت سرش بست و نفس عمیقی کشید. اگرچه که بی فایده بود اما سعی کرده بود ورود بی سر و صدایی داشته باشه. بهرحال هنوز یه احتمال پنج صدم درصدی وجود داشت که رییسش تصمیم گرفته باشه جای سوال پیچ کردن بک برای دیر کردن بگیره بخوابه و بک اصلا مایل نبود خودش به شخصه عامل مورد بازخواست قرار گرفتن خودش باشه. کفشاش رو بی حوصله دراورد و با قدمای اروم راه افتاد سمت هال. قبل اینکه کامل از راهرو کوچیک خونه خارج شه و با کسی که احتمالا تو سالن منتظرش بود مواجه بشه نفس عمیقی کشید و بعد قیافه به ظاهر خونسردی گرفت و دوباره پاهاش رو حرکت داد. درست حدس زده بود!رییسش اونجا بود.... روی مبل نشسته بود و شاسیش روی پاش بود و به ظاهر درگیر طراحی بود. موهای به هم ریخته و نسبتا براقش نشون از این داشتن که تازه از حموم اومده و فریم بزرگ عینکش چنان ماهرانه صورتش رو قاب کرده بود که بکهیون برای چند لحظه فکر کرد که حتما این فریم رو اختصاصی برای صورت رییسش ساختن.
لباش رو روی هم فشار داد و سعی کرد از نگاه پرسشگر پسر روی مبل فرار کنه.
-هنوز بیداری رییس؟
-ساعت یک شبه بکهیون!!
چانیول تقریبا با حرص گفت و بک خنده معذبی کرد.
-اوه واقعا؟متوجه نشدم... حالا چرا ساعت اعلام میکنی؟مگه من پرسیدم ساعت چنده؟
چانیول نفس صداداری کشید و شاسیش رو روی سطح مبل کنارش کوبید.
-کجا بودی؟
بک برای چند لحظه بهش خیره موند. به چشمای درشت و عصبانیش که از پشت شیشه های عینک برق میزدن و به هیکل جذابش که با اون رکابی مشکی و شلوارک انقدر خوش تراش بود که به بک این باور رو میداد که احتمالا یکی از خدایان یونان وسط هال خونه ظاهر شده و بدنش رو به چانیول پیشکش کرده.
چند لحظه مکث کرد و بعد رفت سمت مبل. چان با اخم و یه کم تعجب حرکاتش رو تماشا کرد و وقتی بک پاهاش رو دو طرف بدن خودش روی مبل جا داد و اومد توی بغلش چشماش درشت تر از حالت عادی شدن.
بک بینیش رو به قفسه سینه رییسش چسبوند و باسنش رو روی پاهای قویش جا داد.
-مهم نیس کجا بودم...مهم اینه که دلم برات تنگ شده بود...
بک بعد یه نفس عمیقی و حس کردن عطر بدن رییسش اروم زمزمه کرد. چان برای چند لحظه گیج موند و بعد دستاش بالا اومد و محکم دور بدن بکهیون حلقه شد.
-خوش گذشت؟
بدون هیچ قصد و قرضی پرسید. به همین راحتی عصبانیتش خوابیده بود.
بک نفس عمیقی کشید و بعد سری تکون داد.
-نه زیاد... وقتی فکرم مشغوله خوش نمیگذره... فقط خیابون متر کردم...
-چرا بهم زنگ نزدی بیام دنبالت؟
بک لب هاش رو روی هم فشار داد.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
••💮SignMate💮••
Фэнтезиتو دنیایی که همه وقتی هجده ساله میشن یه نشانه روی مچ اشون برای شناسایی نیمه گمشده اشون ظاهر میشه بیون بکهیون نشانه ای نداره!اونم مثل هر هجده ساله دیگه ای روز تولدش با شور و شوق مچ اش رو چک کرد اما هیچ خبری از اون نشانه خاص که قرار بود به بکهیون سرنو...
