تهيونگ - در خانه ي ناهميشگي به روي من باز است

319 77 5
                                    

به ديوار سنگي و سرد ساختموني كه ازش رونده شده،تكيه داده بودمو به آسمون نه چندان آبي خيره،به اميده اين كه شايد،روزي،برادرم رو متقاعد و اين اميد رو به شادي تبديل كنم اما همين كه سرم رو چرخوندمو جين هيونگ رو تقريبا كنار خودم ديدم تمامي اعتماد به نفسم...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


به ديوار سنگي و سرد ساختموني كه ازش رونده شده،تكيه داده بودمو به آسمون نه چندان آبي خيره،به اميده اين كه شايد،روزي،برادرم رو متقاعد و اين اميد رو به شادي تبديل كنم اما همين كه سرم رو چرخوندمو جين هيونگ رو تقريبا كنار خودم ديدم تمامي اعتماد به نفسم رو به باد هوا سپردمو به مِن مِن كردن افتادم:"ه..هيونگ...سلام..من..."

انتظار عكس العملي شديد تر داشتم اما جين تنها سرش رو به نشونه ي تأسف تكون دادو همون طور كه ميخواست سمت آسانسور قدم برداره گفت:"برگرد و برو"

صداش با هر دفعه ي ديگه فرق داشت،سرد بود اما در عين حال حس غمي رو توي وجودم شكل داد كه با دادهاي هميشگيش فرق ميكرد اما آروم بودنش باعث نشد دلم بسوزه و تنهاش بذارم پس پشت سرش قدم برداشتمو گفتم:"بايد حرف بزنيم هيونگ! بذار بيام بشينم كنارت،حرف هام رو بهت بزنمو..."

سوار آسانسور شد و مني كه داشتم ازش جا ميموندم دويدم:"صبر كن" و توي آسانسور پريدمو كنارش ايستادم،به نيمرخ آروم و در عين حال جديش نگاه كردم!

ميترسيدم،نه از اين كه پس زده بشم! ميترسيدم چون انتظار اين آرامش،اين سكوت رو نداشتم،عادت هم نداشتم انقدر نزديك بهش بايستمو فوش نشنوم!

دست هاش يخ زده و پاهام به كندي حركت ميكردن.دهنم از استرس خشك شده بود! از طرفي مضطرب بودم كه نكنه دهنم رو باز كنمو يه مشت بخورم،از طرفي دوست داشتم خودم رو توي بغلش بندازمو تا جايي كه جون دارم گريه كنم! ميخواستم دستش رو بگيرمو بگم 'برادر بذار كنارت بمونم' اما نميشد

The dark road by my sideWhere stories live. Discover now