3화

1.1K 140 13
                                    

مقداری +۱۸ داریم:

صبحونه رو آماده کرده بودم و رفتم توی اتاقی که تهیونگ توش خوابیده بود. توی پتو گم شده بود و خیلی کیوت شده بود! لبم رو گزیدم و آروم تکونش دادم،
"تهیونگ؟" هومی گفت. باز خندیدم بهش! پتو رو زدم کنار تا از دستاش بگیرم که دیدم تیشرت تنش نیست! دورو بر رو دیدم که فقط تیشرت و شلوارش تنش نیست! خب منطقیه چون من یادم رفت بهش لباس بدم!
به بدنش نگاه کردم که پر از کبودی بود. دستم رو روی سینه اش کشیدم و آروم چشمهاش رو باز کرد.
خواست جلوم رو بگیره که دستش رو گرفتم.
"نباید بزاری اون مرد باهات اینکارو کنه!" تهیونگ یه سمت دیگه رو نگاه کرد. خواست پاشه که نگهش داشتم. رفتم براش لباس راحت آوردم.
"اینا رو بپوش!" لبخندی زد.
روبروی میز نشسته بودم و منتظر بودم تا بیاد! و با لباسهای من اومد که خیلی عجیب بود استایلش! کاملا مشخص بود اینطوری لباس نمیپوشه!
"واو... هوسوک شی تو فوقالعاده ای!" خندیدم
"ما دیگه با هم دوستیم پس بهم جیهوپ یا هیونگ بگو!" لبخند کمرنگی زد.
"میشه هیونگ نگم؟!" بهش سوالی نگاه کردم
"مین هیوک به خودش میگه رئیس هیونگ!" سرم رو تکون دادم و پوکر شدم. این بچه داره تباه میشه!
"تهیونگ میخوای چیکار کنی؟!" بهم با چشمای گرد نگاه کرد.
لبش رو برد توی دهنش و سرش رو تکون داد.
"برادرم باید در بره... یا بره زندان تا من بتونم جداشم از مین هیوک!" آههه چقدر دردناک. میز رو با هم جمع کردیم و بهش گفتم که لباسشو عوض کنه تا بریم خرید و بعدش با هم ناهار بپزیم!

تقریبا یک ماه گذشته بود از رابطه ای که با تهیونگ داشتیم و جیمین هر هفته یروز میدیدتش و باهاش حرف میزد.
بنظر میومد برادر تهیونگ هم داره از کشور خارج میشه و همه چیز داشت خوب پیش میرفت.
با تهیونگ حرف زده بودم که وقتی برادرش رفت بره ازمون بده و خواننده بشه! یا حتی میتونست مدل خیلی خوبی بشه!
ساعت ۷ بود و بیشتر از زمان شرکت مونده بودم و لیسا هم با من مونده بود!
داشتیم برگه هارو مرتب میکردیم که تهیونگ بهمون ملحق شد.
"سلام تهیونگ شی!" به هم با لیسا دست دادن و تهیونگ هم وومد بهمون ملحق شد. تقریبا لیسا میدونست ماجرا چیه چون بهش گفته بودم یسری اطلاعات از کانگ مین هیوک برام در بیاره و میدونست چه بلاهایی داره سر تهیونگ میاد و بهش گفته بودم اون هماهنگیا رو با تهیونگ کنه در رابطه با جیمین!
داشتیم کار میکردیم و منم آهنگ گذاشتم که فضا عوض شه و همه کتامون رو یه گوشه انداخته بودیم تا راحت تر کار کنیم و البته برقصیم!
که یهو در باز شد و مینهیوک اومد تو و تهیونگ لبخند روی لبش ماسید ولی من همونطور خندون بودم.
"اوه فکر نمیکردم شما بیاین!"
/"نمیدونم پسر کوچولوی من اینجا چیکار میکنه؟!" مینهیوک با زشت ترین قیافه ممکن خندید و تهیونگ کاملا ترسیده بود.
//" رئیس کانگ من باهاشون تماس گرفتم! این پرونده هایی که داریم مرتب میکنیم یه بخشیش برای کاریه که دو شرکت قراره با هم انجام بدن!"
لیسا مورد اعتماد ترین آدم بود مخصوصا که کره ای هم نبود و میشد راحت تر بهش اعتماد کرد جواب اون عوضی رو خوب داد!
/"فکر میکنی من خبر ندارم که تهیونگ رو داری از چنگ من در میاری؟!" بهش نگاه عاقل اندر سفیهی کردم و لیسا به من خیره شد و اومد سمتم و خدارو شکر به تازگی نامزد کرده بود. پشتم ایستاد و دست چپش رو روی بازوم گذاشت.
"آقای کانگ چی دارین میگین! من و هوسوک ۲ماهی هست که نامزد کردم و منکر این نیستیم که تهیونگ شی رو دیدیم چند بار! حتی من دعوتشون کردم خونه هوسوک تا با هم شام بخوریم!" تهیونگ نیشخندی زد و کانگ بخاطر ضایگی بیش از حدش کتش رو در آورد و نشست رو مبل.
"خب کار کنیم!" برای اینکه شک نکنه لیسا منو اوپا صدا میزد و خیلی غریب بود برام! فک کنم هیچ وقت این اصطلاح رو نشنوم!
تهیونگ ریز ریز میخندید و لیسا تو هوا یه بوس برای تهیونگ فرستاد و من پاره شدم از خنده... یه مشت احمق دورم جمع کردم! البته که خودمم تو جمع اونا بودم!
"بیبی ابدارچی رفته؟!" لیسا سرش رو تکون داد و رفتم سمت پنتری اتاقم و چای آماده کردم و نزدیک شام بود که لیسا با نامزدش قرار داشت و لعنت کردم این شانسو!
به لیسا گفتم که تماس بگیره و گوشی رو به من بده.
مکالمه خوب پیش رفت و به اون پسر گفتم که به لیسا یک روز کامل مرخصی میدم تا باهم وقت بگذرونن در ازای امروز! و پسر قبول کرده بود و خندون وارد اتاق شدیم که هر دو دیدیم مین هیوک به تهیونگ حمله کرده و دیوانه وار داره میبوستش و کمر بندش بازه و دستش توی شلوار اونه! لیسا رفت بیرون و مین هیوک اومد سمتم و دستیش که توی شلوار تهیونگ بود به مایع سفید رنگی آغشته بود و فهمیدم چه کاری با بدبخت کرده! اومد سمتم و همون دستشو روی سینه ام چسبوند و به چشمهاش خیره شدم.
"متاسفانه دختر داری و از لذت این کار هیچی نمیدونی!" و رد شد و رفت دستشویی بیرون از اتاق! به لباسم که یذره کثیف شده بود نگاه کردم و تهیونگ با بسته شدن در لیز خورد روی زمین.
لیسا رو صدا کردم تا اب قند بیاره و دویدم سمت تهیونگ که رنگش پریده بود.
"آروم باش آروم باش!"
"لباست کثیف شد!" خندیدم... تو این حال به چی فکر میکرد لیسا آب قند آورد و ازش خواستم از اتاق بره بیرون تا بتونم راحت تر لباس تهیونگ رو درست کنم! تهیونگ رو بلند کردم و به میزم تکیه اش دادم.
پیرهنش رو درست کردم تا عضوش معلوم نباشه و شرتش رو از طرف دیگه درست کردم و شلوارش رو بستم و زیپش رو بالا کشیدم و کمربندشم بستم و بهش گفتم که یذره بشینه.
لحظه ای که نشست کانگ روانی اومد تو!
"خوشحال میشم دفعه بعدی توی اتاق من ازینکارها نکنین! دوربین ضبط میکنه و نگهبانی ممکنه ببینه!" کانگ خندید و سرش رو تکون داد.
"چقدر زود لباستو درست کردی!" به تهیونگ گفت و بعد من رو نگاه کرد.
"من کمکش کردم تا لیسا معذب نباشه!" و لیسا همونموقع وارد شد.
"بریم شام بخوریم دیگه!" و لیسا رو توی آغوشم گرفتم و کانگ هم بزور تهیونگ رو به خودش چسبوند و به راننده زنگ زدم و گفتم ماشین لیسا رو ببرن خونه اش و رفتیم رستوران! دیگه حالم داشت از رستوران به هم میخورد.

غذا اومده بود و لیسا کنار من بود و خیلی نا آروم بود. به کانگ خیره شدم که سرش گرم بود! اون واقعا یه آشغال حرومزاده بود که اینبار به منشی من چشم داشت!
"عزیزم صندلیت اذیتت میکنه!" لیسا مثل گربه بهم نگاه کرد و جا به جا شدیم و کانگ خودش رو جمع کرد. گوشی تهیونگ زنگ خورد و از جاش پرید و جواب داد.

بعد از چند دقیقه بهمون ملحق شد و حالش خیلی خوب شده بود انگار! اشک شوقی که از گوشه صورتش داشت سر میخورد از دیدم پنهون نموند! ته دلم خوشحال شدم من هم...



بله...
گول تهیونگ ملوس و بی آزارو نخورینا...😂😂😂😈😈😈
ماچ به روتون😋🥰😙

ENDING[5]Where stories live. Discover now