فلش فوروارد(18سال بعد)
تهیونگ،با حس ویبره رفتن گوشی توو جیب شلوار تنگ پارچه ای ش،از جمعشون فاصله گرفت و به سمت انتهای راهرو رفت،تماس رو وصل کرد و صدای هیجان زده جونگکوک توی گوشی پیچید:
_به دنیا اومد؟!
تهیونگ چشماشو چرخوند و صدای آه کشیدنش به گوش جونگکوک رسید:
+جونگکوک!دقیقا کی بزرگ میشی؟!مگه ماکروویوه که تا بوق زد،درشو واکنیم و بچه رو بکشیم بیرون؟!
جونگکوک،راهنما زد،دنده رو کم کرد و درحالیکه آینه ها رو چک میکرد داخل خیابون فرعی پیچید و در همون حال مزه پروند:
_اوه مای!مگه بچه رو میذارن توو ماکروویو!
تهیونگ عصبی نفسشو بیرون داد:
+خب ظاهرا کاری جز رو اعصاب من رفتن نداری؛
پس قطع میکنم!جونگکوک،جلوی ساختمون دبیرستان ترمز کرد و صدای خنده شیطنت آمیزش توی گوشی پیچید:
_یه جوری عصبی ای که انگار یونی هیونگ قراره بزاد ! یکی دیگه قراره درد زایمانو تحمل کنه؛یکی دیگه بابای بچه ست،این وسط تو چرا انقدر استرس داری هیونگ؟!
در ماشین باز شد و جیهوپ با لبخند درخشانی که روی صورتش داشت،روی صندلی نشست و مشتش رو به مشت جونگکوک کوبید.
جونگکوک، انگشتش رو به نشونه هیس روی بینیش گذاشت و گوشی رو روی اسپیکر.
تهیونگ روی یکی از صندلیهای انتهای راهرو جا گرفت و برادر کوچکش رو سرزنش کرد:
+وقتی توو بیست و یک سالگی هنوز یونگی رو یونی تلفظ میکنی، معلومه که از دغدغه ی بزرگترا سر در نمیاری ته تغاری!
جیهوپ نتونست به لحن پدرانه و بالغ تهیونگ نخنده؛ لابلای خنده ش جواب داد:
×و تو کی انقدر بزرگ شدی که دغدغه های بزرگسالانه داشته باشی ته ته کوشولو؟!
+عه!سلام هیونگ!
جیهوپ خواست از اوضاع زنداداشش بپرسه که تهیونگ عجله عجله چیزنامفهومی گفت و قطع کرد.
جیهوپ ابروهاشو بالا انداخت و گفت:
×فک کنم باید تندتر برونی کوک!وگرنه صحنه اولین باری که یونگی هیونگ بچه ش رو میبینه رو از دست میدیم!
جونگکوک،کمی پاش رو روی پدال گاز محکمتر فشرد و نیشخند زد:
_به من اعتماد کن هیونگ!5 دیقه دیگه اونجاییم!
جیهوپ لبخند زد:
×کارت درسته پسر!
چهار دقیقه بعد،جونگکوک درحال پارک کردن ماشین جیهوپ توو پارکینگ بیمارستان بود؛تازه گواهینامه گرفته بود و باباها مخصوصا بابا جینی شدیدا اعتقاد داشتن که کوک علیرغم مهارتش در رانندگی بخاطر علاقه ش به سرعت زیاد،هنوز صلاحیت ماشین داشتن رو نداره و بهتره همچنان، هیجاناتش رو توو پیست رالی تخلیه کنه!
CZYTASZ
ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )
Fanfiction**کامل شده** تا حالا حس کردید کاش خیلی درگیر کسی یا چیزی که عاشقش هستید نمی شدید؟ کاش به دوست داشتنش از دور بسنده می کردید؟ تا حالا پیش اومده از تصمیمتون عمیقا پشیمون بشید؟ این ها دقیقا احساسات این روزهای جینه. جین از تصمیمی که سه سال پیش برای ازدوا...