part6 : school

656 112 16
                                    

تصویر: پارک چانیول:)...، ۳۸ ساله ، اصالتا کره ای، شخصیت جدی، آروم و مهربونی داره، گذشته اش پر از رازه ولی سعی میکنه اجازه نده تا زندگی حالش تحت تاثیر گذشته اش قرار بگیره! مهم ترین چیز تو دنیا براش بچه هاشن...از عنکبوت چندشش میشه و عاشق وقتایی ه که بکهیون براش لخت میرقصه:")....

.
.
.

"از امروز دو تا دانش آموز جدید به کلاسمون اضافه میشن! تازه از کره جنوبی به ژاپن مهاجرت کردن و با زبان و فرهنگ ما آشنایی ندارن! ازتون میخوام که راهنماییشون کنید"

بعد از اتمام حرف های معلم، لوهان با رعایت ادب کمی خم شد و خودش رو معرفی کرد. البته فقط اسم و فامیلش رو گفت . ب هر حال هیچکس نمیتونست سه روزه زبان یه کشور دیگه رو یاد بگیره!

برخلاف لو، بکهیون بپر بپر کنان سمت وایت برد رفت و درحالی که به معلم جدیدش تنه میزد، ماژیک رو از دستش قاپید و اسمش رو درشت روی تخته نوشت و اصلا اهمیتی نداد که بقیه زبونش رو نمیفهمن!

"بیایید با هم دوست بشیم!^-^"

معلم پوکر به کله ی صورتی ه شاگرد جدیدش نگاه می کرد. به خودش یادآوری کرد که حتما در اسرع وقت پرونده ی سلامت دوقلوها رو چک کنه!

بک کنار برادرش رفت. در حالی که دست های همدیگه رو محکم گرفته بودن به سمت دو صندلی خالی انتهای کلاس رفتن و نشستن.

گرفتن دست هم...توی مواقعی که هیجانزده یا مضطرب میشدن یه عکس العمل طبیعی برای اون دو به حساب میومد.

بکهیون نیشش باز بود و با ذوق لبخند میزد در حالی که لوهان ناراحت از جو حاکم، توی خودش جمع شده بود!

دخترهای کلاس با چشم هایی که اکلیل ازشون سرازیر بود به دو برادر دوقلو خیره شده بودن.

دانش آموزهای جدید به شدت کیوت و زیبا بودن! طوری که حتی پسرها هم نمیتونستن خودشون رو کنترل کنن تا به اون دو نگاه نکنن!

"خب برمیگردیم سر درس..."

معلم گفت و بلافاصله شروع کرد به نوشتن یسری جمله روی تخته.

دانش آموز ها به سختی نگاهشون رو گرفتن و سعی کردن به درسی که معلمشون تدریس می کرد گوش بسپرن اما...

در این بین نگاه فردی بود که همچنان روی دوقلوها زوم شده بود و انگار قصد بی خیال شدن نداشت!

پسری بی قید، با فاصله ی یک صندلی از دوقلوها، گوشه کلاس برای خودش لم داده بود و بی توجه به حضور معلم پاهاش رو روی میز انداخته بود!

در کنار اون نگاه خیره، نیشخند زننده ای هم روی لب های پسر جا خوش کرده بود.

هدفون قرمز رنگش رو از روی گوش هاش به دور گردنش منتقل کرد و قسمتی از صفحه ی اول کتابش رو پاره کرد.

𝓜𝔂 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂 𝓐𝓷𝓭 𝓓𝓪𝓭𝓭𝔂'𝓼 "ᶜʰᴬᶰᵇᴬᵉᵏ"Where stories live. Discover now