☾✵Learn To Obey✵☽

🌵ᴄʜᴀᴘ 20🥀

سلام صبح شنبه‌تون بخیر. :)
مسافرت بودم. دیروز صبح تا شب هم توی جاده‌های کوهستانی بودیم و نت نداشتم.
خلاصه که شرمنده بابت تاخیر و این حرفا...
(با اونایی‌ام که بچه‌های خوبی‌اند.)

19/September/2020 - Saturday
Published at : 10:40 a.m.

۱۳۹۹/۰۶/۲۹ - شنبه - ساعت ده و چهل دقیقه‌ی صبح.

...............................................

هشدار نیمه‌اسمات🔞
❌❌⬇️⬇️

✷✵ مانی ✵✷
با لمس چیزی روی پوستم، گیج و منگ چشمامو باز کردم....
این.. این دیگه چی..

وحشت‌زده هلش دادم عقب و خودمو بالا کشیدم و سرجام نشستم..

این موقع شب اومده بود و داشت لبای کوفتی منو میبوسید؟! وات ده فااااعععک؟!؟؟

نفس نفس زنون نگاش کردم و گفتم : چته تو؟! »
موهامو چنگ زد و گفت : میخوامت! »

اَاااهههه!!!! بوی گند الکل حالمو به هم زد!
یهو چشمام اندازه توپ تنیس شدند!

- مستی؟! »
و بعد.. تا این جمله روی زبونم جاری شد، کل تنم از ترس یخ کرد!

یه مرصاد حشری که تا خرخره نوشیده و منی که امروز رسما به بردگیش دراومدم و اون الان اومده سراغم و منو با بوسیدن لبام از خواب پرونده و حالا هم میگه «میخوادم»!!
کجای این اوضاع بوی خطر نمیداد آخه؟!

- خب.. خب الان.. چی میخوای؟! »
+ ساک بزن! یالا! »

آب دهنمو بزور قورت دادم.... چشمامو یکی دو ثانیه بستم، که با فرود وحشیانه‌ی لبای مرصاد، سریع بازشون کردم. پرتش کردم عقب...

- باشه! باشه ساک میزنم دیگه نبوسم! »

لَش‌لَش خندید و موهامو کشید....
ولم کرد و گفت : بخواب بیبی! »
- بـ .. بخوابم؟! اینجوری وقتی ارضا بشی ممکنه کامت خفه‌م کنه! »
قهقهه زد : خیلی جون‌دوستیا! »
یهو دوباره جدی و ترسناک شد : بکپ! »

به ناچار خوابیدم....
شلوارشو باز کرد.... قلبم توی دهنم میزد....

+ بلدی دیگه؟ ها؟! واسه اون مصطفی کونی که خوب ساک میزدی؟ نه؟ »

- نمیدونم از کی حرف میزنی!؟ »
+ همون آشغالی که ازش ایدز گرفتی جنده کوچولو! »
- خودم میدونم! ولی اصلا یادم نمیادش! »
+ بهـ - ـتر! »
دوباره قهقهه زد....

+ فقط دندونات نخوره بهش! بقیه‌شو خودت یاد میگیری! »
کج و کوله نگاش کردم.. فک نکنم!

آلت تحریک‌شده‌شو که از لباس زیرش درآورد، با دیدنش عوق زدم!... :\
واقعا چندش‌ناک بود حتی تصورشم!! چطور یه بار مجبورم کرد واسه‌ش اینکارو بکنم؟! تازه الان قرار بود خودم انجامش بدم؟! من هیچ ایده‌ی کوفتی‌ای ندارم لعنتی!!