part 28

326 50 3
                                    

- تقصیر منه اره ؟ کار گرگمه ؟ کار این وجود نحس و سیاهمه مگه نه ؟
+ نه تقصیر تو نیست ... تقصیر گرگ عاشقته ... عشق هم چیز نحسی نیست هرجا که باشه
چشم هاش ضعفمو به رخم میکشیدن و من غبطه استقامت کلامش رو میخوردم ... چی درون من دیدن که منو برگزیدن ؟! ... یه روح درد کشیده ؟ که میخواستن هنوز شکنجش کنن ؟!
هق ضعیف و مردونه ای زدم و به ابر چشمام اجازه ی باریدن دادم ...
.................... ... .. .
تهیونگ :
با سوزش خفیف ساق پام به هوش اومدم و اولین تصویری که دیدم جونگکوک بیهوش کنار دیوار اتاقم بود درحالی که شوگا درحال تزریق ماده ی شیری رنگی به بازو های سفید اما عضله ایش بود ... شوگا متوجه به هوش اومدنم شده بود و برای ارضای کنجکاویم بدون اینکه سوالی بپرسم با ارامش و صدای ارومی که جونگکوک رو اذیت نکنه شروع کرد به صحبت کردن :
- یکم از نظر روحی اذیت بود چیز خاصی نیست ... ولی بیبیت خیلی قوی شده
برگشت نگاهم کرد و لبخند خسته ای زد و سمت وسایل پزشکیش رفت و بایه حرکت دست و وِرد تمام تهجهیزات استریلیزه شدن و همه توی کیف بزرگ وسایل پزشکی که همیشه مخصوص شوگا بود مرتب چیده شدن و کیف بزرگ تبدیل به کیف دستی چرمی شوگا شد ... اونو توی جیب پشتیش گزاشت و سمت کمد چوبی لباس هام رفت و برداشتن شلوارک مشکی اونو سمت دقیقا تو صورتم پرت کرد...
- اینو بپوش تا ده دیقه دیگه هم اوکیه زخمت ... ول ب هرحال ب نظر من بزار اون بانداژ کوفتی رو پات باشه تا ببینم باید چه غلطی کنم
سمت در رفت که با عصبانیت گفتم :
- انتظار نداری که بدون اینکه جواب بگیرم بزارم بری ؟! ... کوک رو بزار رو تخت حرف می زنیم
دیگه دردی حس نمیکردم به جز یه سر درد خفیف ... شوگا کوک رو روی تخت گزاشت شلوار پاره پوره شدم رو از پام در اوردم و جاش شلوارکی که شوگا بهم داده بود رو اروم پوشیدم ... که شوگا با لحن کنایه امیزی شروع به حرف زدن کرد :
- با قدرت و توانی که  تو داری و با اون عظمت کیم کوچولوت وقتی میکوبیدی تو دونسنگ کوچولوی من دقیقا به چه موضوع فاکی فکر میکردی ؟
+ خفه شو شوگا
- کعی باهاش رابطه داشتی ؟
+ ب تو هیچ ربطی نداره
- ربط داره که میگم لعنتی ...
گوشیشو باز کرد و عکس تتو ای رو نشونم داد :
- این عکس فاکی عک تتوی جوگکوکه ... یه الفای قوی و عجیب ... این یکی عکس ... عکس زخم خوناشام احمقیه که رو به روم وایساده و داره کصشعر میگه
با بهت گوشی رو گرفتم و بعد خنده ای از تعجب کردم و با بیخیالی گوشیو دادم به شوگا و گفتم :
- من گرگینه نیستم پس شاید یه اتفاقه
+ تو یه خوناشام پیری و بعد مثل احمقا داری زر میزنی ...
پریدم تو حرفش
+ صداتوبیار پایین کوک خوابه
با صدای اروم تری و خشم بیشتری ادامه :
- اسم جونگکوک رو به زبون نیار ... تو با اون الفای لعنتی خوابیدی نه جونگکوک
+ (با تردید گفتم ) اما اون بعدش هیچ مشکلی نداشت با سکسمون
- اون هیچوقت با رابطه های یکشبه مشکل نداشته و نداره ... این پسر عاشق نمیشه ... اون حتی نفهمیده که گرگش بوده یا خودش ؟ اون هیچی نمیدونه...
- اون فقط یه بچست تهیونگ
+ درست میگی اما ....
صدای فریاد جونگکوک بلند شد :
= نننننننننننننههههههههههههه .... تهیووووووونگ

. ..... ... ... .
فقط میتونم بگم ببخشید بابت تاخیر

I always laugh...Where stories live. Discover now