تقه ای به در زد و منتظر اجازه ی استاد کیم شد.
وقتی صدای ′بیا تو′ـی استاد کیم رو شنید ، وارد کلاس شد.نگاه همه دانشجو ها روش بود و چندتا دختر براش دست تکون دادن.
″چیزی شده کیم تهیونگ؟″
استاد کیم پرسید.″آره..مدیر گفت جئون جونگ کوک رو میخواد ببینه″
دروغ گفت و به جونگ کوک ، بین اون همه دانشجو ، زل زد.″چیکارش داره؟″
کیم با فضولی پرسید و تهیونگ پوکر نگاهش کرد:″اگه میدونستم همینجا میگفتم″استاد کیم ، پوفی کشید:″باشه...جئون!میتونی بری بیرون″
جونگ کوک از جاش بلند شد و از بین بقیه ی دانشجو ها بیرون اومد.
سمت تهیونگ رفت و لبخند محوی زد.استاد هم به این که چیزی نگفته ، اهمیت نداد چون دلیلش رو میدونست.
″بیبیییی″
تهیونگ وقتی در کلاس رو بستن ، با صدای آرومی گفت.″ب-به م-من نگو بی-بیبی″
جونگ کوک با بدخلقی گفت و تهیونگ نیشخند زد:″میگم ، بیبی″جونگ کوک پوفی کشید و جلو تر از تهیونگ رفت.
تهیونگ یکمی دوید تا به جونگ کوک برسه:″کدوم رستوران بریم؟″جونگ کوک ، کوله اش رو یکمی جابه جا کرد و گفت:″تو میتو-میتونی ب-بری..ممن ببرای خوددم غذ-غذا آوردم″
و سمت پشت بوم دانشگاه رفت.″اوه پس دستپخت کوکیمه؟منم میخوام بیام و ازش بخورم″
تهیونگ با ذوق گفت و همراه جونگ کوک از پله ها بالا رفت.″ب-بباشه..″
جونگ کوک آروم گفت و در بزرگ پشت بوم رو هول داد.تهیونگ با دیدن کثیفی اونجا ، آهی کشید.
ولی برخلاف تصورش ، جونگ کوک اونجا ننشست و سمت دیگه ی پشت بوم رفت.اونجا یه اتاقک کوچیک بود و جونگ کوک درش رو باز کرد.
تهیونگ تعجب کرد ، اونجا مثل یه خونه ی کوچیک بود.
روی زمین یه چیزی مثل قالیچه بود و چندتا بالش و پتو.″پس تو وقتی غیب میشی میای اینجا؟″
تهیونگ با تعجب پرسید و جونگ کوک ′هوم′ـی کشید.تهیونگ وارد اون اتاقک کوچیک شد و جوری که کفشاش روی قالیچه نیاد ، نشست.
جونگ کوک هم کفشاش رو در آورد و گوشه ای گذاشت.
در اتاقک رو بست.″ه-هوا...خی-خیلی س-سرده″
جونگ کوک غر زد.کوله اش رو برداشت و بعد از کمی گشتن توش ، ظرف غذایی رو در آورد.
″اوهه...چی درست کردی؟″
تهیونگ با ذوق پرسید.″جا-جانگمی-ون″
جونگ کوک آروم گفت و چابستیک رو به تهیونگ داد.″برای منم چابستیک داشتی؟؟واو″
تهیونگ گفت و ریز خندید.″ن-نه..ب-برای ت-تو نبود...فق-فقط بهم اله-الهام شد با-باید بی-بیارم″
جونگ کوک آروم گفت و ظرف رو وسط گذاشت و چابستیک خودش رو برداشت.″خیلی خوش رنگ و بوعه...ببینم طعمش هم خوبه یا نه″
تهیونگ با لحن آرومی گفت و کمی از غذا خورد.از طعم خوبش ، صدای ′اوم′ مانندِ کشیده ای در آورد.
″خوب ش-شده؟″
جونگ کوک مضطرب پرسید ، مطمعنن غذای اون به غذا های رستورانایی که تهیونگ میرفت نمیرسید.″عااالیهههه″
تهیونگ با لبخند درخشانی گفت و خم شد و گونه ی جونگ کوک رو بوسید.″م-مرسی″
جونگ کوک با خجالت گفت و سرش رو پایین انداخت.
YOU ARE READING
🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌
Fanfiction[به من نگاه نکن] -:میشه انقدر بهم زل نزنی؟ تهیونگ: خب متاسفم چون باید بگم نمیشه ، تو زیادی خوشگلی. جونگ کوک پسر ساکت دانشگاه که خیلیا روش کراش دارن و منظور از خیلیا ، تهیونگی که هر روز نگاهش میکنه هم هست. _____ Couple:VKOOK