98

6.6K 938 250
                                    

بِچی در جنگل:
اوپااا...لطفا...همه منتظر توییم.

اوپا عزیزم:
چون خیلی اصرار میکنی میام❤

بچی در جنگل:
چی؟!جدی؟اوپا عاشقتمممم

اوپا عزیزم:
ولی دیکم عاشقت نیست💔

بچی در جنگل:
اوه...

بچی در جنگل:
آدرس..رو میدم...


[بچی در جنگل یک لوکیشن ارسال کرد]

بچی در جنگل:
منتظرتم اوپا..تولدت مبارک

اوپا عزیزم:
مرسی بای




گوشی رو کنار گذاشت و به آدم های اُسکلی که توی یه ون مشکی که معلوم نیست نامجون از کجا آورده با لباسای مشکی نشستن ، نگاه کرد‌.
مگه دارن میرن دزدی؟!

″چیز...امم..میگم...میخواید توی راه براتون لباس بخرم؟″
تهیونگ با تردید گفت و یونگی بهش فاک نشون داد:″نمیخوام..باید واسه تو لباس بخریم″

جیمین تایید کرد و گفت:″یس..تنها کسایی که لباسشون سفیده تو و جونگ کوکین..براتون باید لباس بخریم″

″ن-نههه!!م-مرسی لا-لاززم نییسست″
جونگکوک با وحشت گفت ، از تیپ و کارای اونا وحشت کرده بود اونوقت بیاد باهاشون همراهی هم بکنه؟!
مگه دارن میرن بانک بزنن؟فقط یه ماسک کم بود.

″اوه گایز خفه شین..تهیونگ اگه مشکلی داره ، مشکلش تو سوراخ جونگکوک که البته دیشب بوده زده بچمو پاره کرده...بعدا مشکلتو بکن توش..کوک هم که مشکل نداره..داره؟نه نداره..خوبه دیگه..نامجووووننن!!ماشینو روشن کن بریم″
سوکجین تند تند حرف زد و یونگی شروع کرد به سرفه کردن.

″وات د...گفتم چقدر آشنایی..امینم ـی؟″
یونگی با چشمای گرد به سوکجین گفت.

″اوه نامجون لو رفتیم!!″
سوکجین با وحشت الکی ای گفت.

″شت...از کجا فهمیدی امینم با منه؟″
نامجون درحالی که رانندگی میکرد ، گفت‌.

″راحت بود″
یونگی گفت و دست جیمین رو گرفت.
هوسوک آهی کشید و گفت:″جلوی سینگلا از این کارا نکنید″

″استاد..میدونی؟میتونی با ما باشی...″
جیمین با نیشخند گفت و هوسوک وحشت کرد:″نهههه...من سینگل نیستم ، من دوست دختر خوشگلمو دارم″

تهیونگ صداشو نازک کرد:″آره...اوپااااا منو داره″
و با عشوه سرش رو تکون داد تا موهای نامرئیش برن کنار.

🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌Where stories live. Discover now