Et pov : من یه آواره بودم ، یه گرسنهیِ بی پناه.. مثل امروز زمستون بود. نزدیکایِ غروب هیونگ منو پیدا کرد و به خونش برد و بهم غذا و لباس داد.. من شدم برادر کوچیک ترش ، تک برادر مین.. تک پناهِ قلبِ بی پناهش و اونم شد تنها کسی که برایِ یه بچه هفت ساله باقی مونده.. ولی اون روز.. اصلا چیشد که من پام به زندگیت باز شد؟ هیچی یادم نمیاد ، هیچی جز خاکستریِ چشمات و برق موهای پر کلاغیت که رشته های برف چند سالی روش جا خشک کرده بودن.. قلبمو یادم نیست ، مغزمم همینطور.. با پایه خودم اومدم و با پایه خودمم رفتم.. اما چرا انگار یه چیزی میون لبهات گم کردم؟.. یه چیزی مثل دوستت دارم که میدونم هیچوقت بهم نمیگفتیش.. من رنگ باختم و مثل رشته موهایِ سفیدت میون سیاهی سقوط کردم.. پیدام کن لووین.. من همون آنایِ گمشدتم.. Couple's : Vkook , Yoonmin , Namjin - Short Story - Genre : Romance , Adventure , Crime , Smut.. MORE : @OCTMIRACLE Writer : هیکارو فیکشن به دلیل امتحانات نهایی و کنکور فعلا توقف میخوره .