✨🩶 کوکـــویـــ کاپل فرعی: یونمین خلاصه: هر وقت اون پسر توی دردسر میوفتاد سر و کله ی یک مرد پیدا میشد.. مردی که به لبش پرسینگ درخشانی داشت و تهیونگ تنها چیزی که از اون مرد به یادش میومد... پرسینگش بود.. قسمتی از فیک: _فراموشت نمیکنم فرشته! نه دیشب رو.. نه پنج سال پیش رو... نه امروز رو! تهیونگ نفس نفس زنان اخرین کلمه ش رو هم گفت و بعد با سرگیجه، روی دو زانو روی زمین افتاد و اخرین تصویری که از اون مرد توی ذهنش موند؛ قدم های آهسته اش به سمت پیچ کوچه بود.. _تو برمیگردی! 🩶✨ توجه: ردینگ به یک هزار تا برسه پارت بعد آپلود میشه🫶🏻🩶All Rights Reserved