┨Chapter 1├Mi Puppy

2.3K 374 25
                                    

-من...من...
نفس هاش به شماره افتادن و چشماش گرد و بی حرکت شدن.
چانیول با بهت نگاهش کرد و وحشت زده چند ضربه به پشتش زد.
-هی هی چت شد؟ هیییی خوبی؟
آروم دستشو رو پشت هایبرید مالوند تا نفس هاش آروم و پشت هم بشن.
-خوبی بکهیون؟
هایبرید با عجله سر تکون داد.
-خو..خوبم
-یهو چیشدی؟

با خجالت کمی از چانیول فاصله گرفت.
-مِستر..هیچوقت اینطوری لمس ام نکرده...وقتی...پاهامو دست زدی...
چانیول با محبت انگشتاشو نوازش گرانه روی پاهای پاپی کوچولو کشید و لبخند زد.
-اینطوری؟
هایبرید با چشمای گشاد شده سر تکون داد.
-تو حتی...منو...یعنی لبهامم بوسیدی...این کار بخاطر چیه؟ تا حالا کسی منو اینطوری...

چان سرشو جلو برد و لبهای وراج پاپی رو به آرومی بوسید و عقب کشید.
-همین بوسه؟
پسر با بهت نگاش کرد. بازدمش رو با فشار رها کرد و نفس عمیقی وارد ریه هاش کرد.
-آ..آره...چرا تا حالا مستر وو منو اینطوری نبوسیده اما تو اینکارو میکنی؟
چانیول پلک کوتاهی زد و فاصله بینشون رو از بین برد و نزدیکتر نشست.
-چون من فرق دارم...هر کسی نمیتونه تو رو ببوسه و لمست کنه.

پاپی با بانمکی و حیرت سرشو عقب برد و پلک تند و مبهوتی زد.
-چرا؟ من فقط یه هایبرید کوچولو ام که صاحبش همیشه مراقبشه...تو که نباید یه هایبرید رو ببوسی...من وقتی مستر وو نبود از تو تلویزیون دیدم که دختر پسرا همدیگه رو میبوسیدن.
چانیول ریز خندید و گوشای سفید و نرمش رو با لطافت دست کشید.
-باز چی دیدی؟

بکهیون با سادگی ادامه داد:
-اونا رفتن روی تخت...اما بلافاصله در اتاق بسته شد و بعدش صدای عجیبی از دختر میومد انگار داشت...انگاررر...اومممم...
هر چقدر فکر کرد کلمه ای به ذهنش نرسید که صدای دختر رو توصیف کنه.
-ناله میکرد؟
پاپی ذوق زده تو جاش پرید.
-آره انگار داشت ناله...اوه
با عجله دستاشو جلوی دهنش گرفت و با خجالت سرشو خم کرد.

چانیول به آرومی خندید و دستاشو رو پشت پسر ریز جثه کشید.
-تو واقعا بانمکی توله سگ
بکهیون صورتش رو با دستاش پوشوند و تو بغل چانیول فرو رفت و همزمان فکر کرد هیچوقت اینطوری بی پروا و راحت تو بغل مستر وو نرفته بود.
-بکهیون
سریع سرشو از تو بغل چانیول بیرون کشید و با گونه های رنگ گرفته ای که صورتش رو شیرین و خواستنی تر کرده بود به چشماش نگاه کرد.
-بله

-تو نباید به پسرعموم بگی که من بوسیدمت...یا بغلت کردم و پاهاتو نوازش کردم...باشه؟
هایبرید دستی به صورتش کشید و با لبهای آویزون زمزمه کرد:
-کار زشتی کردم؟ من که نخواستم تو منو ببوسی...
-میدونم...اگه به پسر عموم بگی ممکنه دعوات کنه، این یه رازه بین منو تو.
پسر سرش رو آروم تکون داد.
-یه رازه!
چان به انگشت کوچیکه پاپی نگاه کرد و با لبخند انگشتش رو جلو برد و گره اشون زد.

-راز هامون نباید فاش بشن باید بین خودمون بمونن.
هایبرید دمش رو تکون داد و با گوش های پنبه ایش سر تکون داد.
-تو قلب خودم نگه میدارم.
چان با شیفتگی که تو چشماش موج میزد زیبایی پاپی ملوس پسر عموش رو تحسین میکرد.
ای کاش هدیه ای که مادرش خریده بود رو میپذیرفت و قبل از دیدنش تقدیمِ پسر عموش نمیکرد.

"Mi Puppy"[Complete]Where stories live. Discover now