Yunsan

103 18 39
                                    

طوری کنارت می‌ مانم

طوری برایت خاطره می‌ سازم

که حتی اگر بخواهی هم  نتوانی ترکم کنی

آخر من فکر می‌کنم هیچ رفتنی

حریف خاطره‌ ها نمی‌ شود

♧︎︎︎☁︎☁︎♧︎︎︎☁︎☁︎♧︎︎︎

کلافه از تنگی پیرهن سفیدی که تنش بود، کرواتش رو باز کرد و بعد از خوردن اخرین قلپ مشروبش، لیوان رو روی میز رنگارنگ کوبید و دوباره نگاهش رو به پسر مو مشک دوخت که تنها و به دور از جمعیت شلوغی که دور اتیش مشغول رقصیدن و نوشیدن بودن، برای خودش خلوت کرده بود و هر ازگاهی از نوشیدنیش میخورد.

همیشه نگاه کردن بهش باعث میشد حواسش به کل از دنیای اطرافش پرت بشه و تنها روی حرکات و چهره اروم سان متمرکز بشه.

کی باور میکرد پسر بوکسور سال دومی که تنها خوشگزرونیش عشق و حال های زود گذرش بود، دلباخته ی یک پسر اروم و مظلوم سال اولی بشه؟

به یاد داشت که سان اون اوایل ازش وحشت داشت و به محض دیدنش، خودش رو تو هر سوراخ سنبه ای که وجود داشت قایم میکرد..اما با گذشت مدت تقریبا طولانی، تونست با شناخت های سطحی که ازش بدست میاورد، توجهش رو جلب کنه. و الان میتونست با افتخار بگه که اون رو مال خودش کرده.

لبخندی از یاداوری خاطراتش زد و به پسر کوچیکتر که از سرجاش بلند میشد زل زد.

سان لیوانش رو روی میز کنارش گذاشت و کش و قوصی به بدنش داد.

خمیازه ای کشید و خواست سمت اتاقش راه بیوفته که دستی دور کمرش پیچیده شد و شوکش کرد. به محض شناختنش کمی اروم شد ولی با نزدیکی بیش از حد پسر بزرگتر، ضربان قلش شدت گرفت.

یونهو خنده ای کرد و سمت جایی که تا لحظه پیش تصمیم به رفتن گرفته بود، کشیدش.

"-چی..چیکار داری میکنی؟"

پسر بلند تر پوزخندی زد و با شیطنت  لبهاش رو به لاله گوشش چسبوند:

"-میخوام باهات یکم خلوت کنم..مگه این کاری نیست که زوج ها انجام میدن؟"

سرخ شدن سان به خنده انداختش. زیر گوشش رو بوسید و با رسیدن به اتاق پسر کوچیکتر، درو باز کرد و سان رو به داخل هل داد. فضای اتاق تا حدودی با نور ماهی که از پنجره میتابید روشن شده بود و این کارش رو راحت تر میکرد.

درو بست و سانی سعی میکرد نامحسوس ازش فرار کنه بین بازوهاش گیر انداخت.

Infatuated☘︎Where stories live. Discover now