دریا.

18 8 0
                                    

کلمه ی دریا، من رو یاد چی میندازه؟
دریا، دریا... اجتماعی از مایعی که بخاطر رنگ آسمون آبی دیده میشه.
نه... دریا برای من، اینطوری نیست.
دریا برای من نماد " غرق شدن " ـه. من تا حالا حتی نخواستم به ده متریش نزدیک بشم، تا حالا توی دریا شنا نکردم.
اما میدونم " غرق شدن " چه احساسی داره. دست و پا میزنی و آب شور توی گلوت میره، بینیت میسوزه و عین اینه که کل بدنت در حال پر شدن با آب باشه.
بدترین قسمتش، خفگیه. چشمات بازن و هوشیاری و داری خفه میشی.
من از آب نمیترسم، اما میدونم درونش چی در انتظارمه.

-

«بوی خوبی دارن.»

چیزی که همیشه یوتا رو وسوسه میکرد، بوی نان و شیرینی تازه بود. عاشق این بود که وقتی از مدرسه برمیگرده و خسته ست، خمیر پخته شده ی نرم رو بجوه.

سری از پشتش بیرون پرید و لبخند گشادی زد.

«به به. وای وای وای چه خوشبوئه. میخری دیگه نه؟»

یوتا جوابی نداد و با برداشتن بسته ای که درونش نان جو بود، رو به صندوق کرد تا حساب کنه.

«اینهمه سال زندگی کردم و هیچی خوشگل تر از اینا ندیدم. واهای.»

انگار اون فرد، بیشتر از خود یوتا برای تکه ای نان ذوق داشت. یوتا لبخند کوچیکی زد، بدون اینکه فروشنده متوجه بشه و از مغازه خارج شد.

«به هر حال که تو به جو حساسیت داری.»

اگه هانسول سگ یا گربه بود، با شنیدن همچین چیزی گوشاش آویزون میشدن.

«یعنی چی؟!»

«یعنی قرار نیست چیزی بهت برسه جناب!»

یوتا با چشمک گفت و در طول راه خونه، پشیزی به التماس های هانسول اهمیت نداد.

«من اومدم!»

اکثرا در این ساعت از بعد از ظهر، پدرش سر کار بود و مادرش تازه از کار برگشته بود. اون دو همیشه خلاف همدیگه حرکت میکردن.
مادرش، روی میز ناهارخوری درون آشپزخونه نشسته بود و انگاری داشت با کسی چت میکرد.

«اِ، پس رسیدی.»

منظورش از " پس رسیدی. " می تونست چی باشه؟
یوتا کفش هاش رو جلوی ورودی در آورد و هانسول هم قبل از اینکه در بسته بشه، وارد شد. با اینکه در ژاپن خرید خونه گرون از آب در میومد و مردم اکثراً در آپارتمان ها زندگی میکردن، خونه ای که به اسم مادر یوتا بود از پدر بزرگش به ارث رسیده بود و حیاط دار هم بود. خیلیم بزرگ نبود، یه طبقه بود و برای زندگی سه نفر کافی.

«آخرین بار کی با تیونگ حرف زدی؟»

تیونگ پسر خاله ی یوتا بود. بخاطر پدر کره ایی که داشت، دو رگه محسوب میشد و در کره زندگی میکرد. دو سال از یوتا بزرگ تر و هجده سالش بود؛ یوتا ازش بدش نمیومد ولی رابطه ی صمیمانه ای هم نداشت.

Aqua | YuSolWhere stories live. Discover now