( part 1)

297 35 15
                                    

( رز آبی )

با صدای ظریف مادرش از خواب بیدار شد

*جنی عزیزم بلند شو دیرت میشه. با مرور اینکه امروز قراره چه اتفاقی بیوفته سریع از خواب پرید از تخت بهم ریختش بلند شد و رفت سمت لباس دبیرستانش *جنی اول صورت رو اب بزن _ااهههه...اره *چرا امروز انقدر هولی؟! _بعداز خوش کردن صورتش جواب داد : مامان امروز روز مهمیه برای من بالاخره میخوام اعتراف کنم *داری باز خواب خیال میکنی؟ با تعجب گفتم خواب خیال برای چی! *برای اینکه تهیونگ خیلی از ما پولدار تره _این مهم نیست که *اتفاقا این خیلی مهمه کیه الان به پول اهمیت نده؟ _بیخیال مامان
* جنی من نمیخوام اسیب بیبینی ، تهیونگ قطعا بهت جواب رد میده _هه....اون وقت به خاطر چی؟ * به خاطر اینکه ما فقریم به زور غذا پیدا میکنیم میخوریم‌..بهتره بگم به زور زنده ایم. بغض کرده بودم به خاطر حرف مامان چرا به خاطر اینکه فقیریم نباید عاشق شم؟! اونم عاشق کسی که میتونه با پولاش خانواده ما رو بخره با بغض بهش گفتم : من جواب مثبت رو میگیرم حالا میبینی *برو ولی اگر اسیب دیدی به خاطر خودته. با حرص بغض بهش گفتم : به خاطر من؟ اگر من اسیب دیدم به خاطر تو و باباعه به خاطر اینکه فقرید هیچ پولی ندارید و بدبختید ، و منو رو هم بدبخت کردید
بدون اینکه بهش فرصت حرف زدن بدم از خونه زدم بیرون

به سمت گل فروشی آجوشی رفتم نزدیک دبیرستانم بود ، همیشه دوست داشتم وقتی میخوام با یکی قرار بزارم برای اون طرف یه "گل رز ابی" بگیرم
وارد مغازه شدم. چیزی که بوش اول به مشامم خورد بوی گل های رز بود من حس بویایی قوی دارم میتونم خیلی راحت حسش کنم

▪︎سلام جنی
بالاخره چشم از گل های رز برداشتم و جوابش رو دادم _سلام آجوشی
▪︎چی میخوای؟ رز ابی؟ _بله...میتونید بهم بدید
▪︎البته...میدونی تو سلیقه خیلی خوبی داری این روز ها کسی برای خرید گل رز ابی نمیاد
_ممنون. گل رو بهم داد خواستم پولم رو از جیبم در بیارم که جلوم رو گرفت _چیکار میکنید؟!
▪︎این دفعه به حساب من دفعه پیش کمکم کردی گل ها رو بچینم
_خیلی ممنون اجوشی

تنها فردی که توی زندگیش باهاش مهربون پیرمرد پنجاه ساله ایی که هر نوع گیاهی یا گلی میخواست بهش میداد

( دبیرستان )

وارد کلاس شدم ، رفتم سر جای همیشگیم نشستم...بغلم دستی هم ندارم بهتره بگم هیچ دوستی ندارم شاید به خاطر اینکه فقیرم...بیاید رو راست باشیم هیچ کس نمیاد دوست کسی بشه که کل روز رو میگرده تا غذا پیدا کنه. تو همین فکر ها بودم که صدای تهیونگ رو شنیدم و یه جعبه شیرینی دستش بود و کل دختر های کلاس داشتن به خاطرش غش میکردند

( تهیونگ • )

• خب گایز این شیرینی به خاطر پیشرفته سهام بابام و اولین شرکت کره که با این میزان سهام ربته اول توی دنیا شده هستش

بعضی از بچه ها تشویق میکردند و بعضی ها شون هم پچ پچ.

• و به خاطر این مناسبت امروز همه ی بچه های کلاس توی رستوران Gogung مهمون من

همه باهام جیغ کشیدند که در همین زمان معلم وارد کلاس شد

چخبره؟!
یکی از بچه ها بلند شد گفت : امروز به مناسبت پیشرفت سهام شرکت بابای تهیونگ همه مون رستوران دعوتیم
تهیونگ تبریک میگم • ممنون
خب بیاید درس رو شروع کنیم

توی مدتی که معلم داشت درس میداد من داشتم مرور میکردم که باید چه جوری به تهیونگ بگم

( پرش زمانی ، زنگ تفریح )

"تهیونگ"

داشتم با اَلک حرف میزدم بچه کانادایی دبیرستان که یکی پرید وسط حرفم اون کی بود؟؟؟ آهان اون کیم‌.جن..ی بود اره. هنوزم برام سواله که اینو چطوری تو مدرسه راه دادن وقتی هیچ پولی نداره

• بله؟ _اا..سلام..تهیو..نگ..شی • چیکار داری؟ یه گل زر ابی داد دستم • این برای چیه؟ _خب...می..تونی اینو..یه.. • یه چی؟! _ا..اعترا.ف در نظر بگیری با یه پوزخند جواب دادم • اعتراف؟ شوخی میکنی دیگه؟ _نه سرش رو انداخت پایین. توجه بچه ها به من و تهیونگ جلب شد و همه بهمون نگاه میکرند تهیونگ خنده ریزی زد و خم شد و جلوی صورتم و گفت • بهتر بری هرزه کوچولو ، بهتره بری توی سطل آشغال ها دنبال غذا بگردی...و خنده ایی کرد و بلند گفت : تو اصلا چه جوری زنده ایی توعه فقیر به منی که شرکت بابام جز اولین های دنیا شده داری اعتراف میکنی؟ پوزخندی زدو گفت : امیدوارم یکی پیدا شه بهت غذا بده تا نمیری

من هیچ وقت شکستن قلب رو تجربه نکردم تا همین یک ثانیه پیش ، مامان راست میگفت پول الان از همه چی مهم تره حتی از عشق تنها چیزی که از تهیونگ توی اون لحظه دیدم ، یه پوزخند بود و شنیدن کلمه هرزه از زبون اون

نمیخواستم جلوی تهیونگ و بچه هایی که بهم میخندیدن گریه کنم خوشبختانه با راه هلی که مامانم همیشه جلوی من انجام میداد تا گریه نکنه ، انجام دادم فقط کافیه پوست روی دست رو بکشی تا گریه نکنی

اخرین کلاس هم تموم شد و زنگ به صدا در امد ، وقت رفتن بود

از اون لحظه ایی که تهیونگ اون حرف ها رو بهم زد دیگه اون دختری همیشه برای بر گشتن از دبیرستان خوشحال بود نبودم درسته پولی نداشتم ولی برگشتن همیشه خوشحالم بودم.

"پایان"

خیلی ممنون که تا اینجا خوندید امیدوارم خوشتون امده باشه لاولی ها :) با ووت هاتون و نظرت هاتون خیلی به من کمک میکنید

پارت بعد : ۱۴ ووت

𝐅𝐀𝐊𝐄Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora