قسمت اول : من قربانی قاتل شدم ؟

487 66 11
                                    

پسرک با عصبانیت داشت پرونده هارو نگاه میکرد از اینکه نمیتونست اون قاتل رو پیدا کنه عصبی بود تقریبا میشد گفت هر راهی رو رفته بود برای پیدا کردنش اما هیچی به هیچی
جین:جیمین نمیتونم واقعا هر چقدر جلو میرم باز برمیگردم سر خونه اول
جیمین:پسر یکم آروم باش درکت میکنم پیدا کردن یه سرنخ که مارو نزدیک قاتل کنه سخته اونم وی همچین قاتل خطرناک و البته کار بلد
جین:واقعا نمیدونم یه ادم چطور میتونه انقدر دقیق کارشو انجام بده تاحالا یازده نفرو کشته هیچ سرنخی ازش نیست
جین با چشمای قرمز که تقریبا 24 ساعت بود نخوابیده بود برگشت سرکارش اگه بازم نمیتونست ردی از وی پیدا کنه رئیس پلیسشم سرش غر غر میکرد و جین کفری تر از اینی که هست میشد..‌.
مشغول کارش بود که در اتاق کار مشترکش با جیمین همکارش باز شد همون مرد رو مخ بود رئیس پلیس بود اقای شین
شین:تحلیل گر کیم
جین:بل...بله
شین:خب چیشد چیزی از وی فهمیدی امیدوارم بتونی جوابی که میخوام رو بدی
جیمین:منم به جین کمک میکنم اما واقعا نمیشه کار راحتی رو به ما نسپردی اقای شین که همش دنبال جواب دلخواهتی
شین:این وی چی داره که متوجهش نمیشید حتما باید خودمونم بکشه تا پلیسای بعدی بفهمن؟
پسرک کلافه از حرفای همیشگی رئیسش فقط حرفی زد که اون مرد رو مخ رو دست به سر کنه
جین:من قول میدم بیشتر تحقیق کنم در موردش قول میدم میفهمم
شین:نمیخواد الان بشینی برگرد خونه از چشمات معلومه کلی وقت بیدار بودی
جیمین:اره برگرد جین باید استراحت کنی تا بتونی روی پرونده تحقیق کنی
اقای شین اتاق رو ترک کرد جیمین چند مورد بازجویی داشت که باید بهشون میرسید جین توی اتاق تنها نشسته بود به آدمی که تمام این چند وقت از ذهنش بیرون نمیرفت فکر میکرد اینکه چجوری از یه راهی بهش برسه اما تنها فقط به اسمش رسیده بود به ساعت نگاه کرد هشت شب رو نشون میداد وسایلش رو جمع کرد از در اداره رفت بیرون گاهی اوقات دلش میخواست برگرده به مطب کوچیکش و به حرفای مردم افسرده گوش بده و اونا رو درمان کنه تا جای اینکه بشینه و در مورد قاتلی که تقریبا سه ماهه رو پروندش کار میکنه تمرکز کنه و تقریبا هیچی پیدا نکرده
منتظر تاکسی شد و بعد از چند دقیقه سوار شد و بعد از اون رسید خونه خودش رو روی مبل پهن کرد که صدای یونگی بلند شد
یونگی:هی جین پاشو برو روی تخت بخواب نگاه کن اصلا جون نداری چرا انقدر به خودت سخت میگیری؟
جین:واقعا نمیتونم 24 ساعته نخوابیدم
یونگی:یعنی نمیتونی بیای بریم دورهمی بچه ها امشب نامزدی سویون و مینهیونکم هست
جین:از طرف من تبریک بگو و عذر خواهی کن واقعا نمیتونم خودم بعدا میرم دیدنشون
یونگی:باشه پس من میرم ولی قبلش باید تورو ببرم اتاقت
یونگی از زیر بغل جین گرفت سمت اتاقش برد روی تخت درازش کرد چراغ هارو خاموش کرد پسرک همون لحظه خوابش برد اما مدتی نگذشت که باصدای گوشیش از جاش بلند شد گوشیش رو از جیب شلوارش در اورد اسم جیمین رو صفحه معلوم شد دستش رو روی گزینه سبز زد و چیزی که دوست نداشت رو شنید
جین:بله
جیمین:جین زود باش بیا به این آدرس یه قتل دیگه
جین:چی یکی دیگه باشه بفرست اومدم
خوابش کلا از سرش پرید سریع رفت سمتش آدرس
به محل قتل رسید بازم یه جای پرت از سئول این اتفاق افتاده بود کلی از ادمای اون محله اونجا جمع بودن
جین:جیمین کی اینجوری شده؟
جیمین:حدود دوساعته یکی از همسایه ها خبر داده الانم بچه ها دارن ازش چندتا سوال میپرسن مقطول خانومه توراه خونش اینجوری شده خونش توی همین کوچست
شوهرش خونه نبوده هنوزم نیومده و همونجورم که میدونی مثل قتلای دیگه علامت وی روی بدن مقطول هک شده خودتم که میدونی با چاقو مرده اسمشم
لی لیا هستش 30 سالشه جین باید یه چیزی بگم بهت
پسرک همین الان هم شکه از اتفاقات اخیر نگاهش رو به دوستش داد
جین:چیشده
جیمین:مقطول باردار بوده و ضربات چاقو اول بچه رو کشته و بعد مادر رو
بعد از شنیدن حرف جیمین نمیدونم چی شد سرم گیج رفت تنها کاری که تونستم بکنم این بود که به سمت سطل اشغال عمومی محل برم تمام محتوایات معدم بالا اومد جیمین بایه بتری اب و دستمال اومد بالا سرم
جیمین:چیشدی یهو بیا اب بخور
بتری رو ازش گرفتم کلشو سر کشیدم با دستمال صورتم رو تمیز کردم برگشتم سمت جیمین
جین:شوهرش چی کی بهش میگه اینو
جیمین:تو هم روانشانسی هم تحلیل گر کار خودته
جین:چرا همیشه کارای سخت رو من باید بکنم
با جیمین درگیر حرف زدن بودم که یهو صدای داد یه مرد بلند شد تمام توجهم رفت بهش
مرد:اینجا چه خبره همسرم کجاست
واقعا نمیدونستم چجوری بگم قبلا این کارو کردم این بار واقعا سخت بود اون مرد قرار بوده پدر بشه اما حالا توی یک شب توی دو ساعت نبودش هم همسرش هم بچش باهم مردن گاهی اوقات دلم میخواست وی رو ببینم و بگم چرا اینکارو میکنی چرا باعث میشی ادما انقدر زجر بکشن چرا به اون زن باردار رحم نکردی شاید اونایی میکشی یه هدفی داشتن میخواستن یه کاری انجام بدن حتی یادمه یه دختری که توسط وی کشته شد فرداش عروسیش بود دلم میسوزه رفتم سمت شوهر اون خانوم
جین:سلام اقای لی کیم سوکجین هستم از اداره اگاهی باید باهم حرف بزنیم
اون مرد چیزی نگفت انگار دنبال جواب برای سوالاش
میگشت و جوابش هم دست من بود
جین:اقای لی همسر شما و بچتون قربانی یه قتل شدن
لی:چ..چی نه نه این امکان نداره من چند ساعت پیش با همسرم حرف زدم داشت از خونه دوستش برمیگشت من مادرم مریض بود رفته بودم بوسان بهش سر بزنم و امشب برگشتم همه چی خوب بود این ممکن نیست
اشک های اون مرد جاری شد هق هق هاش فریاد هاش جوری بود که انگار پایان نداشت دستم رو روی کمرش گذاشتم و ضربه های آرومی میزدم
جین:من واقعا متاسفم متاسفم که اینجوری شد
با دیدن اشک های اون مرد و یاداوری باردار بودن همسرش اشک های خودمم سراریز شد نمیدونم چقدر پیش اون مرد نشستم که جیمین اومد و منو از صحنه قتل دور کرد و رسوندم خونه
جین:داخل نمیای؟
جیمین: یونگی ام هست؟
جین:تو هنوز یونگی رو دوست داری با اینکه دو دفعه ردت کرده نه خیر خونه نیست
جیمین:واقعا دوستش دارم خب بهشم میرسم باشه پس نمیام
جین:باشه ولی فکر کنم برای بار سوم بهش اعتراف کنی کتکت میزنه
جیمین:باشه حالا تو برو استراحت کن سعی کن امروز رو فراموش کنی فعلا جینی
از ماشین جیمین پیاده شدم کلید انداختم در رو باز کردم رفتم داخل لباسم رو عوض کردم توی تخت دراز کشیدم
هر چقدر سعی میکردم وی رو از ذهنم بیرون کنم نمیشد دلم میخواست زودتر پیداش کنم و ببینم این آدم کیه که اینجوری بقیه رو میکشه بدون اینکه ردی ازش بمونه یعنی هیچ عذاب وجدانی نداره؟
نمیتونستم بخوابم رفتم تو اشپزخونه یه قرص خواب برداشتم این چند وقته زیاد خوردم شبای زیادی رو نتونستم از شدت مشغله فکری زیاد بخوابم بازم برگشتم توی تخت این بار خوابم برد صبح بیدار شدم بازم رفتم اداره جیمین مشغول کارای دیگش بود منم چند ساعتی بود بازم درگیر پرونده ها بودم و پیدا کردن سر نخ یهو یه چیزی به ذهنم اومد تمام اسامی مقطولارو کنار هم گذاشتم وی اونارو بر اساس حرف الفبا میکشته و الان هم نوبت حرف L بوده مقطول قبلی کامیلا بوده پس مقطول بعدی باید اسمش با m شروع بشه
چشمم افتاد به تاریخ فوتشون همشون یه روزن الان سه ماه دنبالشم اون همه قتلا رو توی این سه ماه انجام داده همش توی یه روز هر ماه چهار نفر همشون توی چهارشنبه مردن یعنی قتل بعدی توی چهار شنبه هفته بدی اتفاق میوفته با دو سمت اتاق رئیس رفتم جیمینم پیشش بود
جین:رئیس یه چیزی فهمیدم
شین:چی زود باش بگو
جین:وی من فهمیدم اون ادما رو بر اساس حروف الفبا میکشه همشون از a شروع شدن و الان به L رسیده بود که دیشب کشته شد اینم فهمیدم اون هر ماه چهار نفر رو میکشه هر چهارشنبه یک نفر و هر یک ماه چهار تا چهارشنبه داره الان سه ماه شده و دقیقا نوبت حرف L بوده
جیمین:واقعا عالی بود جینی تو بهترینی
شین:اره واقعا کارت خوب بود پس قتل بعدی چهارشنبست میدم تمام محدوده های پرت سئول رو مامور بزارن امیدوارم این بار بتونیم وی رو پیدا کنیم کارت عالی بود میتونی بری خونه دیگه
جین:ممنون
از اتاق اومدم بیرون ساعت 6 غروب شده بود وسایلم رو جمع کردم تصمیم گرفتم تا خونه یکم پیاده روی کنم از اداره زدم بیرون برای نزدیک تر شدن راهم از یه کوچه رفتم اما صدای جیغ شنیدم از یه خونه متروکه میگن اینجاها تجاوز زیاد اتفاق میوفته شاید یکی کمک بخواد اروم رفتم توی خونه هیچی دیده نمیشد
جین:کسی اینجاست؟
همینجوری جلو میرفتم یه یهو برخورد جسم سرد و سفتی رو با سرم حس کردم بعدش سیاهی مطلق...
با حس سر درد بلند شدم توی یه اتاق بودم جای نااشنایی بود من کجام با یاد اوری اتفاقات حس خطر میکردم میترسیدم نکنه من قربانی قتل بودم اما قتل الان نباید اتفاق بیوفته نکنه اشتباه کرده بودم توی این فکرا بودم که در باز شد مردی با قامت بلند با شونه های پهن موهاش اشفته توی صورتش ریخته بود چهره به سردی یخ داشت اما زیبا بود
تهیونگ:بیدار شدی
.
.
.
سلام خب این اولین فیک منه که اپ میشه امیدوارم دوست داشته باشید عشق بدید بهش و اینکه این فیکشن کوتاهه امیدوارم خوشتون بیاد 💜






















vWhere stories live. Discover now