پارت ۱ : کمکم کن لویی !

314 23 101
                                    

هی گایز !
حالتون چطوره ؟
با پارت اول داستان اینجاییم !
امیدوارم که خوشتون بیاد !

فقط یادتون نره که کامنت بذارین تا خستگی نوشتنش در بشه 😏❤️‍🩹
پارت اولمون خیلی طولانیه !

بنویسین که دوست دارین پارتها طولانی باشه یا کوتاه تر 💚🩵

خب دیگه بریم سر پارت اول داستانمون :

صدای شکستن شیشه تو خونه پیچید .
ماریا خدمتکار مسنی که دو روز در هفته به خونه ی هری سر می‌زد با عجله و به زحمت پله ها رو دو تا دو تا بالا رفت تا به اتاق هری برسه . در حالی که نفس نفس می‌زد سعی کرد در رو باز کنه اما قفل بود :

_ هری ؟ هری ؟ خوبی ؟

_ از اینجا برووووو ! نمیخوام ببینمت !

_ خواهش میکنم در رو باز کن فقط میخوام ببینم حالت خوب باشه !

بعد از چند ثانیه در با شدت باز شد و هری با چشمهایی که پر از رگ های خونی بود رو به روی ماریا قرار گرفت بوی الکل تو صورت ماریا خورد :
_ ببین ! ببین ! حالم خوبه مگه نه ؟ حالا گمشو برو !

ماریا به رفتار های هری عادت کرده بود و از دستش ناراحت نمیشد . دستی تو موهاش کشید و باعث شد هری دستش رو پس بزنه :
_ به من دست نزن ! از اینجا برو !

ماریا از لای در نگاه کرد و خرده های شیشه رو دید :
_ بذار اتاقت رو تمیز کنم ... آسیب میبینی ! اون شیشه ها ...

_ بیشتر از این قراره آسیب ببینم ؟؟؟ نه ... نه ... من دیگه بیشتر از این آسیب نمیبینم ماریا ! از اینجا برو !

در به شدت روی ماریا بسته شد و هری وارد اتاق شد و صدای اسپیکرش رو تا بی نهایت بالا برد . ماریا از این فرصت استفاده کرد و به لیام ، مدیر برنامه های هری ، زنگ زد :
_ الو ؟

_ اوه آقای پین !

_ ماریا ؟ چیزی شده ؟

_ اون پسر یه بلایی سر خودش میاره !

_ چی شده ماریا ؟ آروم باش و واسم توضیح بده !

ماریا برای لیام چیزی که دیده بود رو تعریف کرد و گفت که از اتاقش بوی الکل بیرون میزنه .

لیام آهی کشید و گفت :
_ ماریا ! تو برو من هم خودم رو میرسونم ، اولیویا خونه نیست ؟

_ اون زن کی خونه بوده که این بار دومش باشه ... ؟ هری هم به خاطر همون زن به این حال و روز افتاده و ...

_ باشه ... مرسی که خبر دادی ماریا ... میتونی بری و منم زود میرسم !

_آخه اتاقش پر از ... زودتر بیاین لطفا من خیلی نگران این بچه ام !

_ نگران نباش هواشو دارم !
لیام بعد از اینکه تلفن رو قطع کرد سراسیمه حتی بدون اینکه لباس مناسبی بپوشه، با شلوارک و تی شرت سفیدش بیرون زد و خودش رو به خونه ی هری رسوند . با کلید خودش در رو باز کرد . با خودش فکر کردن یه دونه کلید که از در خونه ی هری واسه خودش ساخته بود خیلی به کارش می اومد . صدای موزیک تا طبقه ی پایین می رسید . لیام سری به نشونه ی تاسف تکون داد و از پله ها بالا رفت و در اتاق هری رو کوبید :
_ هری ؟؟؟ هررررریییییی ؟

lifesaverDonde viven las historias. Descúbrelo ahora