Mr. Rover

512 99 26
                                    

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
منطقه اوبیهیرو از هوکایدو، بزرگترین جزیره‌ی ژاپن که با چشم‌اندازی بی‌نظیر با کوهستان یخی، صبح‌های مه‌آلود، کوهپایه و دشت‌های صورتی رنگ مزین شده! جایی که با دارا بودن پیست اسکی و منطقه‌ی رالیِ غیررسمی، جزو عجیب‌ترین و معروف‌ترین مکان‌های شرق آسیاست!
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌الآن بهترین فرصت برای توضیح بیشتر درمورد 'رالی اِریا' هست. اینکه صبح این منطقه‌ تلفیقی از مه و یخ هست و در حوالی ظهر، خورشید خیره کننده با تابش آفتاب جذاب خودش، زمستونی چشم‌گیر رو به موجودات روی زمین و طبیعت هدیه می‌کنه.
‌‌‌‌‌‌
امروز هم یکی از همون روزهای معروف زمستونی بود، با این تفاوت که الان زمستون نیست، بلکه اواسط بهاره! بهاری که گاهی اوقات زمان بندی و آب و هواش بهم‌ می‌ریخت و ترکیبی از فصل‌های مختلف می‌شد.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رالی اِریا مثل هرسال، در این حوالی از تاریخ شلوغ بود، پر از آدم‌هایی که هرکدوم به یک نژاد مربوط بودن و ماشین‌های رنگ به رنگ کنارشون گویای صفحه‌ای از شخصیت صاحب‌شون بودن. ماشین یکی فراری زرد بود و صاحبش پر جنب و جوش، ماشین دیگری بوگاتی شیرون آبی بود و صاحبش پر از انرژی، و ماشین یکی آئودی سفید بود صاحبش تیکه‌ای از کوه یخ!
‌‌‌‌‌‌‌
صاحب آئودی سفید که با خط‌های قرمز پر شده بود، راننده‌ی مطرحی بود. اوه سهون؟ آره این اسمی بود که در حیطه رانندگی لرزه به تن بقیه می‌انداخت! اعجوبه‌ی رانندگی که وقتی فرمون سرد زیر دستکش‌های یخ زده‌ش قرار می‌گیره، حجم زیادی از هیجان و حرارت رو به چرم گرون قیمتش وارد می‌کنه و ذوب می‌شه!
‌‌‌‌
امسال هم مثل سال‌های قبل اومده بود به رالی اِریا تا یک پیروزی دیگه رو یدک بکشه! البته اوه سهون مدّت زیادی می‌شد که به جای ژاپن، به آلمان می‌رفت، تقریباً سه سال. با غرور خاصّی که در چشم‌هاش خوابیده بود، از ماشین پیاده شد، به افراد قدیمی خودی نشدن داد و به ادامه‌ی کشیدن سیگاری که از قبل داخل ماشین روشن بود پرداخت.
‌‌‌‌
نیکی، یکی از دوستان صمیمی سهون، وقتی تونست اخم‌ معروف دوستش رو تشخیص بده، با صورتی بشاش اسم سهون رو بلند صدا زد و بی‌توجّه به نگاه‌هایی که روش بود، به طرفش دوید. سهون وقتی صدای معروف دوستش رو شنید لبخند آرومی زد و ته مونده‌ی سیگارش رو زیر پا انداخت.
‌‌‌‌
دو دوست همدیگه رو به گرمی بغل و ابراز دلتنگی کردن. سهون موهای دو رنگ نیکی رو بهم ریخت و سوتی کشید: "تغییر استایل دادی؟! چقدرم بهت میاد!"
‌‌‌‌‌‌
"آره دیگه اینطوریاست! دوست دختر گرفتم، اون عاشق ترکیب موی مشکی و بلونده. منم امتحان کردم و خودمم عاشقش شدم!"
‌‌‌‌‌
سهون شوکه خندید و چشم‌هاش درشت شد. پس بخت دوست همیشه سینگلش بالأخره باز شده بوده! البته افرادی که روی دوستش کراش داشتن بی‌شمار بود، فقط این دوست خودش بود که دم به تله نمی‌داد! نیکی خیلی صورت جذاب و خشنی داشت، برعکس روحیه‌ش که پر از انرژی و رنگ‌های شاد بود!
‌‌‌‌
"از تو چخبر؟ تونستی مخ پسرای بور اونجا رو بزنی؟!"
‌‌‌‌
"تو که می‌دونی، اونا به هیچ‌وجه تایپم نیستن!"
‌‌‌‌
"خودم برات دست به کار می‌شم، بیبی! الان که اومدی بهت می‌گم، یه تیکه‌ی خوشمزه برات نظر کردم که اصلاً اووف!"
‌‌
‌‌‌‌‌‌هنوز بیست دقیقه تا مسابقه مونده بود و راننده‌ها باید تا پنج دقیقهٔ دیگه ماشین‌ها رو در پشت خط پارک می‌کردن. تا اون موقع سهون و دوستش همچنان به مکالمه ادامه دادن، مثل صحبت راجع تغییر پورشه قرمز نیکی به بوگاتی آبی رنگ و دلیل این تعویض که بخاطر تصادف با دیوار در حین مستی بود!
‌‌‌‌
"حالا اینی که می‌گی کجاست؟"
‌‌‌‌
"همین‌جاست، یعنی یکم دیگه میاد می‌بینیش!"
‌‌‌‌‌‌
‌‌نیکی ریلکس جواب سهون رو داد ولی با سؤال بعدی سهون تازه یادش افتاد که این پسر کلاً با تازه‌ واردها مشکل داره و به نوعی، از همه‌شون متنفره! و با توجّه به نبود آشنایی سهون با این شخص، مشهوده که اون پسر در طی این سه سال به جمع رالی اضافه شده!
‌‌
"فاک! تازه وارده؟!"
‌‌‌‌‌‌
"بیخیال هون! پسره انقدر دافه که چشم استریت‌هام دنبالشه! یه پسر بور و-"
‌‌‌‌
سهون ‌جوری حالت صورتش رو مچاله کرد که انگار داره زشت‌ترین موجود جهان رو تجسّم می‌کنه! اون اصلاً آدم نژادپرستی نبود، ابداً! فقط نمی‌تونست خودش رو کنار یک پسر مو زرد و سفید پوست و -عمدتاً- چشم آبی تصور کنه!
‌‌‌
"بسه بسه! الانه که بالا بیارم روت نیکی! بور؟! مگه آلمان کم بور داشت که حالا بیام از اینجا یکی بردارم؟!"
‌‌‌‌‌
"اسکل این دورگه‌ی کره‌ و آلمانه و مثل توام سفید برفی نیست! اصلاً چرا توضیح می‌دم؟ الآن میاد خودت می- ... بیا خودش اومد! دیگه دست از سر کچل من بردار!"
‌‌‌‌‌‌‌‌‌
درواقع هیچ نیازی به اشاره کردن نیکی نبود، صدای موتور شورولِت کاماروی تمام مشکی به اندازه‌ای بلند بود که تمام سرها رو به سمت خودش بچرخونه! شیشه‌های دودیش بالا بود و معلوم نبود کسی که داخلش نشسته کیه. البته دیگه نیازی به شناسایی نبود. متأسفانه باز هم باید کلمه‌ی متنفر رو به اسم سهون نسبت داد، چون سهون از این 'ژانگولک' بازی‌ها هم متنفر بود، خصوصاً اگه طرف تازه وارد بود!
‌‌‌‌
"دقیقاً چی توی این دیدی که گفتی تایپمه؟! آه.. جوگیر! "
‌‌‌‌
"نگفتم تایپته. گفتم تایپت رو عوض می‌کنه! بعدشم انقدر ناز می‌کنی هیچ ببین بهت یه نیم نگاه می‌ندازه، بعد اینطوری تخته گاز برو! اصلاً شایدم طرف استریته..!"
‌‌‌‌‌
جملات تأثیرگذاری بود، حداقل تونستن مستقیماً به مغز سهون نفوذ کنن و روی اعصابش خط بندازن! صورت سهون به وضوح سرخ شد و با حرص غرید: "تو الان... فاک! تو داری می‌گی اون توله سگ انقدر خودش رو دست بالا می‌گیره؟!"
‌‌‌‌
"آخ گفتی توله سگ... اون واقعاً یه توله‌ی سرکشه!"
‌‌‌‌
"مسیح شفات بده نیکی... خوبه پارتنر داری! مطمئنی خودت روش کراش نیستی؟!"
‌‌‌‌‌
صدای دلهره‌آور امّا سکسی لاستیک‌های شورولِت بلند شد و بعد از یک چرخش جذاب، ماشین رو نگه‌ داشت و یک بار دیگه نگاه سهون رو روی خودش ثابت کرد. بالأخره ماشین رو نگه داشته بود و انگار می‌خواست پیاده شه! دروغ چرا، عمیقاً دلش می‌خواست راننده‌ی این ماشین رو ببینه. امّا برای اینکه ضایع نباشه، دوباره سؤال پرسید: "حالا اسمش چیه؟"
‌‌‌
"هیچکس نمی‌دونه! گویا مستر روور لقبیه که بهش دادن! البته خودش تاکید داره بگن میسته روور!"
‌‌‌‌
"اه اه... لقب داره؟! خدایا خیلی سطحه! مستر روور، مضحکه! یعنی می‌خواد بگه خیلی یاغی و سرک- سر... فاک! اینه؟!"
‌‌‌‌
غرغرهای بچگانه‌ی سهون با باز شدن در شورولِت و پیاده شدن پسر دورگه کامل نشد و دهنش جوری باز موند که نیکی دهن سهون رو با انگشت بست. پوزخندی زد و رو به دوست محو شده‌ش گفت: "چی شد؟ زبونت رو موش خورد؟ زشت بود که! دیگه چیا گفتی؟ آها... مضحک، سطح و توله سگ! انیوی، می‌بینی چقدر خوشگل و دلرباست؟ قشنگ ساخته شده برای تو!"
‌‌‌‌
بطور صادقانه، سهون اصلاً صدای دوستش رو نمی‌شنید. اون فقط و فقط محو راننده‌ای بود که از شورولِت پیاده شد. یه پسر برنزه که قد متوسط امّا بدنی خوش‌فرم داشت، موهاش کوتاه و بلوند بود، پیرسینگ گوشش برق می‌زد و فاک... چرا لب‌هاش انقدر سرخ و متورم بودن؟! هوا تقریباً سرد بود امّا اون فقط یک رکابی سفید رنگ به تن کرده بود که نصفش داخل جین آبی روشنش فرو رفته بود.
‌‌‌‌
پسری که 'مستر روور' شناخته شده بود، صندوق رو داد بالا و بعد از برداشتن کُت خز و بزرگی، صندوق عقب رو بست و به طرف فراری زرد رنگ رفت. در حین راه رفتن کتش رو پوشید و پذیرای سوت‌ کشیدن‌های زیادی شد. بدون اینکه اهمیت خاصّی بهشون بده، فقط پوزخند زد و به راهش ادامه داد.
‌‌‌‌
آقای روور وقتی سرش رو بالا گرفت که یک نگاه کلی به آدم‌ها بندازه، با یک چهره‌ی جدید که سهون باشه چشم تو چشم شد. نمی‌دونست چرا با دیدن اون‌ چشم‌های سرد که با اخم بهش خیره شدن، احساس عجیبی بهش دست داد. حسی مثل هیجان؟ هیجان برای اینکه شاید قراره امسال یک رقیب واقعی داشته باشه! نیشخند ریزی زد و نگاهش رو گرفت.
‌‌
این طرف ماجرا، ‌‌سهون محو تماشای پسر بور مقابلش بود. وقتی دید که اونم بهش نگاه کرد، نتونست چشم ازش برداره و همچنان با اخم بهش خیره شد. بعد از چند ثانیه اون پسر بهش نیشخند زد و... رفت پیش یکی دیگه؟! لعنتی، انگار همون نیشخند که گویا پشتش تمسخر خوبیده بود، سهون رو به خودش آورد و دوباره تبدیلش کرد به شخصیت یخی و منفور همیشگیش! ناگهان براش معما شد که همچین آدم مغروری اینجا چیکار می‌کنه! پس دوباره از نیکی پرسید: "اصلاً چرا سر از اینجا درآورده؟!"
‌‌‌‌
"خودش که با هیچکس گرم نمی‌گیره. ولی اونی که رفت پیشش رو می‌شناسی؟ ریچان خودمونه. اینا انگار باهم دوست و فامیلن. وقتی از اون پرسیدم قضیه چیه سربسته گفت تا وقتی نفر اوّل نشه مجبوره بیاد!"
‌‌‌‌
"پس با این حساب این چند سال اوّل نشده؟"
‌‌‌‌‌‌‌
سهون آروم پرسید و نیکی تازه فهمید به دوستش نگفته این پسر کی اومد اینجا و چه بلایی سرش اومد! با اینکه فقط پنج دقیقه تا شروع مسابقه مونده بود و باید ماشین‌ها رو به صف می‌کشیدن، امّا سعی کرد خیلی خلاصه موضوع رو توضیح بده: "اون فقط یک ساله که اومده اینجا! پارسالم چیزی نمونده بود تا برنده بشه ولی انگار یکی وسط راه بهش کوبید و باعث شد ماشینش منحرف بشه و چپ کنه!"
‌‌‌‌‌
"فاک! بعد چی شد؟ وقتی نبودم چقدر اتفاق افتاده!"
‌‌‌
"چی بگم. انگار از قبل دشمن و رقیب آنچنانی داشته! یکی محافظ راننده رو دستکاری کرده بود و باعث شد سر این بدبخت بدجوری بخوره به شیشه و با اینکه کلاه کاسکت سرش بود، خونریزی کنه و بره بخیه بزنه. بعد از اون یه چندباری اومد واسه تمرین و خب، الانم که می‌بینی جلوی چشم خودته"
‌‌‌‌
با صدای سوت بلندی که در کل محوطه پخش شد، اعلام شد که وقت آماده شدن ماشین‌ها در پشت خطه. همه کلاه کاسکت‌هاشون رو روی سر گذاشتن و پشت فرمون نشستن. وقتی محافظ راننده قفل و کمربندها بسته‌ شد، در کمتر از یک دقیقه همه به خط شدن و شمارش معکوس شروع شد.
‌‌‌
سهون زیر چشمی به ماشین کناریش نگاه کرد و درسته، خودش بود! با اینکه نمی‌تونست راننده رو ببینه، امّا سنگینی نگاه مستر روور رو می‌تونست حس کنه. انگار اونم بهش خیره شده بود.
‌‌‌‌‌‌‌
تنها سه ثانیه مونده بود و بعد... تمام! مسابقه‌ی رالی غیررسمی 2023 ژاپن با پدال گازهایی که فشرده شد و صدای موتورهایی که به غرش دراومد، به رسمیت شروع شد! هرکی یه جور فرمون رو می‌چرخوند، یکی به چپ و یکی به راست. ماشین‌ها به سرعت حرکت کردن رو شروع کردن و تنها ردی که ازشون موند، دود لاستیک‌هاشون بود.
‌‌‌‌‌
مثل همیشه، پیشتاز این مسابقه هم سهون بود و با فاصله‌ی چشم‌گیری از بقیه جدا افتاده بود. احمقانه به نظر می‌رسید ولی سهون از آینه‌های آئودی خوش رنگش برای دید زدن اون شورولِت وحشی استفاده می‌کرد! انقدر فاصله گرفته بود که نمی‌تونست تشخیص بده کدوم ماشین برای کیه، ماشین مشکی رنگ هم که میون بقیه کم نبود.
‌‌‌‌‌
دو دقیقه‌ گذشت و سهون وقتی خیالش راحت شد که دور اوّل برای خودشه، پدال گاز رو کمی ول کرد و سرعتش رو کاهش داد. در حین اینکه هوشیار بود، به پشتی صندلی لم داد و نفسی تازه کرد. اوّلین چرخی که از خط شروع رد شد برای آئودی سهون بود. پوزخندی زد و پدال گاز رو دوباره مثل زمان شروع مسابقه، فشار داد. سهون استراژی رقباش رو از بر بود، همه‌شون اوّل با سرعت کم رانندگی می‌کردن تا در دورهای بعدی بهتر عمل کنن.
‌‌‌‌‌
این روشی بود که سهون تونسته بود از رفتار همه‌شون تشخیص بده، برای همین براساس جمله‌ی معروف 'متفاوت باش و برنده' برعکس بقیه عمل می‌کرد. همون ابتدای کار به قدری وحشی می‌روند که حداقل سه دور از بقیه جلو بزنه. بعد هم با خیال راحت و آروم حرکت می‌کرد و با یک لبخند تصور می‌کرد که این دفعه سیگارش رو چطور در صحنه‌ی پیروزی‌ای که به انتظار نشسته بود، روشن کنه!
‌‌
"فکر کنم بیخودی نگران جایگاهم شدم، بدون هیچ تلاش خاصّی ازت جلوترم و حتی نمی‌تونم از آینه جسم ماشینت رو تشخیص بدم! خیلی غم‌انگیزه که امسالم نمی‌تونی برنده شی، مستر روور!"
‌‌‌‌‌‌
سهون با خودش زمزمه‌وار گفت و نیشخندی غرور آمیز به لب‌هاش دعوت کرد. مستر روور نمی‌شنید که سهون چی می‌گه، امّا گویا سهون با همین مکالمه‌ی یک طرفه کلی احساس تکّبر و خودپسندی بهش دست می‌داد!
‌‌‌‌‌‌
‌چهارمین دور هم به سرعت گذشت و تنها کسی که مدام اوّل می‌شد، سهون بود. نفر دوم نیکی بود و نفر سوم ریچان! فقط یک دور مونده بود تا برنده‌ی نهایی مشخص بشه، برنده‌ای که ممکن بود در این دقایق پایانی هرکس دیگه‌ای جز سه شخص ممتاز باشه!

﹙🛞﹚ Mr. RoverWhere stories live. Discover now