The stars in your eyes

176 24 9
                                    

-به من نمیدی؟.
نگاهش و از منظره به پسر کنارش داد و موهاش رو بهم ریخت.
-سیگار واسه بچه سنجابا خوب نیست فسقلی.
-من بیست و سه فاکینگ سالمه هیونگ!.
-اوه؟فکرمیکنم باید بخاطر حرف زشتی که زدی هم تنبیه شی.
-تنبیهات همیشه مزخرفه لینویا،یبار تا دو روز نتونستم شیر بخورم چون فقط موقع خندیدن گفتم فاک؟.
و هردو زیرخنده زدن.
-اگه این بار یه چیز سخت‌تر باشه چی؟.
سیگارش رو پرتاب کرد و نیشخندی به چشمای شرور جیسونگ زد.
-مثلا بستن دستام به تخت و چند دو-
-وو وو،وسط فانتزیات میتونم ادامه حرفمو بگم؟.
جیسونگ خندشو قورت داد و لباش رو با تخسی جلو داد.
-میشنوم.
-من فقط خواستم بگم محروم بودن از بغلم تا یه هفته!.
-شوخی میکنی دیگه؟!.
-نچ،پسرای بد باید تنبیه بشن هانا.
-اما...
چیزی نگفت.لینو بعد از دو دقیقه ای سکوت که منتظر ادامه حرفش یا حداقل گفتن اینکه "این ناعادلانس هیونگ!" به پسر نگاه کرد.سرش پایین بود و همونطور که پاهاش از پشت بوم آویز بودن آروم تکونشون میداد.
-هانی؟.
با نگرفتن جواب اخمی کرد و موهایِ فر و قهوه ای نازش رو از صورتش کنار زد.اما انتظار نداشت با صورت خیس رو به رو بشه.
-جیسونگ..چیزی شده؟!.
نگران پرسید و هان اشکاش رو پاک کرد.
-نه،فقط یکم خستم.شبت بخیر هیونگ.
و خواست بلند بشه که لینو زودتر دستشو گرفت و توی بغلش پرت شد و جیسونگ جیغ بلندی کشید.
-چیکار میکنی دیوونه؟اگه پرت میشدیم چی؟!.
و بیشتر تو بغل لینو فرو رفت تا پرت نشه پایین چون محض رضای خدا؟اونا بدون هیچ حفاظی لب پشت بوم نشسته بودن.
-الان تو بغل منی قلبم،جات امنه.از چی میترسی؟.
و پسر با یادآوری اینکه لینو تا دقایق پیش بهش گفت نمیتونه بغلش کنه درد خفیفی رو دوباره تو قلبش حس کرد.
-خودتم میدونی پناهگاهمه و ازم دریغش میکنی پیرمرد؟..
آروم گفت و لینو جای سنجاب توی بغلش رو درست کرد.حالا سر جیسونگ روی پای لینو بود و اون داشت موهاش رو نوازش میکرد.بوسه ی سریع و آرومی روی لبای پسرش گذاشت و لبخند قشنگی زد.
-فقط یه شوخی بود خوشگل من،چرا باید اکسیژنم رو از خودم بگیرم؟.
جیسونگ لبخند دندون نمایی زد ولی با یادآوری اینکه هنوز باهاش قهره سریع اون رو خورد.
-پس هانی هنوز از دست من ناراحته؟آره؟!.
بدون گفتن چیزی سرش رو بالا پایین کرد.پسربزرگتر با خم شدن،پیشونیش رو بوسید و اون رو براید استایل بغل کرد و داخل خونه رفتن و جیسونگ سعی کرد به این که موقع بلند شدنشون، احتمال اینکه هرلحظه ممکنه بمیرن فکر نکنه و دستاشو دور گردن هیونگش حلقه کنه.در اتاق رو با پاهاش باز کرد و جیسونگ و روی تخت گذاشت و با خیمه زدن روی پسرش،تمام اجزای صورتش رو بوسید.چشماش،بینی،پیشونیش،چونش و گونه هایی که بخاطر سرمای بیرون قرمز شده بودن.
-هیونگ..قلقلکم میگیره.
لینو کمی ازش فاصله گرفت و وقتی چشمای ستاره ایشو دید لبخندی زد و چندین بار اونارو بوسید.دست دراز کرد و از روی میز،قاب عکس دو نفرشونو برداشت.
-هانیِ قلبم،بیشتر از اون چیزی که فکرشو کنی دوست دارم.
-چی..-
-آره،هیچوقت بهت نگفتم چون میترسیدم لیاقتتو نداشته باشم.لیاقت چشمای ستاره ایت که زودتر از لبای خواستنیت میخندن،لیاقت نفسایی که کنارم میکشی،لیاقت اهمیت و مراقب بودنای کوچیک و باارزشت.متاسفم که انقدر دیر شد سنجا‌بِ نازم.متاسفم که همیشه ترسو بودم و هیچوقت چیزی که میخواستی بشنوی رو بهت نگفتم.هیچوقت چشمات وقتی باعشق بهم میگفتی دوسم داری و من سکوت میکردم رو یادم نمیره..متاسفم عشق دلم که هیچوقت بهت نگفتم چقدر عاشقتم..
هق زد و روی تخت دراز کشید.قاب عکس رو بغل کرد و گریه هاش شدیدتر شد.
-هانا،کی قراره برگردی خونه؟کی قراره بیای و بدون گفتن هیچ چیزی بغلم کنی و بعد از اینکه آروم شدی از روزت که بد گذشت برام بگی و بعدش بگی این بهم آرامش داد؟.
صورت جیسونگ رو از روی قاب عکس بوسید و به سختی لبخند زد.
-هیچوقت بهت نگفتم چقدر عاشقتم و حالا تو اینجا نیستی..
سنجاب کوچولوی نازم،ببخشید که عاشق من شدی.این پیرمرد تاابد عاشق تو میمونه.
---

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 19 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

The stars in your eyesWhere stories live. Discover now