"در آغوش جنگل"

53 15 60
                                    


همه از ترسناک بودن جنگل حرف میزدن اما پسر هیچوقت باور نمیکرد جنگلی که به اون حد زیباست ترسناک باشه حتی توی شب هم جنگل زیبا بود

چند روزی بود که حس میکرد کسی بین اون درختا انتظارش رو میکشه البته این بخش توهم وجودش بود که میگفت چون جنگل رو دوست داره جنگل هم اون رو به سمت خودش میکشه


خب در حد نگاه کردن میتونست نزدیک شه.. میگفتن اون جنگل افسونگره طوری تو رو توی خودش غرق میکنه که نفهمی

قدم هاش اون رو بین درختای توی جنگل میبردن نسیم خنکی که از بین درختا رد میشد به صورتش میخورد و لبخندش رو عمیق تر میکرد


با برداشتن قدم بعدی زیر پاهاش خالی شد.. با فریاد بلندی دستش یکی از ریشه های درخت رو که از دیواره های گودال بیرون زده بود گرفت

تپش قلبش رو توی دهنش حس میکرد اصلا دلش نمیخواست پایین رو نگاه کنه.. فاصله دستاش تا سطح هموار زمین زیاد بود هرکاری میکرد نمیتونست دستشو برسونه


-کـمـک... کسی اینجــا نیــست؟
صدای راه رفتن فردی روی برگ‌های خشک شده‌ی پاییزی رو شنید سعی کرد صداش رو بلند تر کنه
-کمــــک


پاهاش رو که به گل و لای دیواره‌ی گودال چسبیده بود محکم تر کرد اما با ریختن تکه ای از دیوار پاهاش سر خورد همین که حس کرد قراره داخل گودال بیوفته دستای قوی کسی ساق دستش رو کشید و به سمت بالا هدایت کرد


دردی تو زانو هاش حس کرد و نالید.. رو زمین نشستن و دستهاش رو برای کاهش درد رو زانوهاش گذاشت
+خوبی؟


-ممنون که نجاتم دادین
نفس عمیقی گرفت و به چهره‌ی مرد خیره شد... ابرو های پرپشت و لبای قلبی چشمای درشتش که به شدت جدی میومدن


+این منطقه ممنوعه چطور وارد شدی؟!
بک پوزخندی زد.. انگار همه اینجا دیوونه بودن
-جنگل محل آرامشه.. نه جایی که ممنوع شده باشه!
+عااا... متاسفم که آرامشتونو بهم زدم.. ولی همین چند دقیقه پیش نزدیک بود تو همین جنگل بمیری

از رو زمین بلند شد و شلوارش رو تکوند
+شما انسانا همیشه همینطوری طلبکارین... تو پاتو جایی گذاشتی که جات نبوده بچه جون
مگه خودش انسان نبود؟!

بک نگاهی به اطرافش انداخت... کی انقدر از خونه دور شده بود؟
اون جنگلی که پا توش گذاشت پر از درخت کاج بودن نه درختای سرو و توس!
-م..من کجام؟

In The Arms Of The ForestWhere stories live. Discover now