"عشق "

296 65 101
                                    

از وقتی از پیش خانواده بکهیون برگشته بود خودشو توی اتاق حبس کرده بود
انقدر حالش خراب بود که حتی مجبور شد پیشنهاد تماشای فیلم دسته جمعی با دوستاشو که از چند روز قبل حسابی براش ذوق داشت رد کنه
جملاتی که ناخواسته و اتفاقی از زبون پدر و مادر بکهیون شنیده بود مثل تیر تو قلبش فرو رفته بودن و اون حتی نمیتونست آه بکشه تا کسی رو متوجه درد خودش بکنه...
" چه آرزو هایی که واسش داشتیم و همه ش رو به خاطر اون پسر به باد داد " ،

"لعنت به این علاقه ش برای خواننده شدن...مطمئنم اگه هيچوقت پا توی اون کمپانی خراب شده نمیذاشت و چانیولو نمیدید الان وضعیتش اینطوری نبود " ،

" چانیول پسر خیلی خوبیه ولی اینکه بخواد به عنوان همسر تو زندگی پسرمون باشه واقعا برام تحملش سخته " ،

" چقدر دلم میخواست عروسی و بچه های بکهیونی مونو ببینم آخه چرا این بچه داره با زندگی خودش این کارو میکنه؟"

نفسش داشت بند میومد..بد تر از همه اینکه حتی نمیتونست گریه کنه..انگار اشکاش باهاش قهر کرده بودن..میتونست قسم بخوره که هیچوقت تو زندگیش به این اندازه احساس اضافی و مزخرف بودن نکرده بود..
اون دیوونه وار عاشق بکهیون بود اما یعنی اون همه عشق و دیوونگی به نظر بقیه همینقدر پوچ و بی ارزش میرسید؟
اون آرزو های پدر و مادر بکهیون که براش داشتنو به باد داده بود؟ولی اون فقط عاشقش شده بود...اینکه نمیتونست به بکهیون بچه بده تقصیر اون بود؟اینکه نمیتونست برای پدر و مادر بکهیون عروس باشه تقصیر خودش بود؟یعنی واقعا اگه هرگز با بکهیون رو به رو نمیشد ممکن بود بکهیون با یه دختر ازدواج کنه و زندگیش به این شکل به تباهی نرسه؟

_ خدایا دلم میخواد بمیرم!

آه عمیقی کشید و سرش رو لای زانو هاش فرو برد..طوری که انگار میخواست با پاهاش کله خودشو قطع کنه..احساس می‌کرد همین الانه که خفه بشه و بمیره..حتی اگه این اتفاق به طور طبیعی هم نمی‌افتاد بلند میشد و خودشو دار میزد!

_ ولی من فقط دوسش دارم...

بالاخره بغضش ترکید و اشک هاش راضی شدن که به کمکش بیان..اگه گریه نمیکرد واقعا ممکن بود قلبش از شدت ناراحتی از تپش بایسته..

با صدای غژ غژ لولای در متوجه ورود بکهیون شد و با انگشت شستش فورا قطرات اشک روی گونه هاشو پاک کرد
نفس عمیقی کشید و تند تند پلک‌زد تا گریه شو متوقف بکنه..

+ یول؟

_ جونم؟

+ چرا تو تاریکی نشستی؟

_ لطفا چراغو روشن نکن..سر درد دارم..

+ میخوای برات مسکن بیارم؟

_ نه..

+ شیر گرم؟

_ نه..

+خب باشه سرتو ماساژ بدم..

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 23, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

"Chanbaek Oneshots"Where stories live. Discover now