my previous love

19 2 1
                                    

دوباره،دنیا بر سرم ویران شد.بار دیگر او گریست و رخسار کودکانه اش را با اشک پوشاند.بینی و گوشه ی چشمان مشکی تیله مانندش را صورتی رنگ کرد.نمیدانم چه چیزی به زبان اورم،زیرا حالم درکی پشتش ندارد.با دیدن ان چهره،دوست دارم به اغوش بکشمش و بگویم که چقدر دوست داشتم زودتر این کار را انجام دهم،اما نه با گریستن تو،نه با ناراحتی تو،نه با ذره ای غم تو،حداقل دلیلی دیگر.دوست داشتم هر روز تارهای نحیف و ظریف موهایت را نوازش کنم،شعری برایت بخوانم،بوسه ای روی گونه ات بکارم،ولی تو در تصوراتم متعلق به منی،نه در واقعیت.من حتی مطمئن نیستم که هنوز برایت جذابیت دارم یا نه،اما این را بدان،خوب من را جادو کردی،خوب غافلم کردی.من ساده ام،اما فکر نمیکردم که دلباخته ی فردی همانند تو شوم،که با هر حرفی اشک هایش سرازیر میشود،با هر حرف بی معنایی خنده به اسمان میدهد، (البته چه عالی میشد اگر رخساره ات تا ابد میخندید و رنگ پریشانی به خود نمیدید.) یا فقط با دیدن دو تار مو دلش را ببازد.اری فکر نمیکردم،چون احساس قدرت داشتم.در برابر نگاهت مانند درخت بید میلرزیدم ولی از پشت مانند قاتلی بیرحم خنجر میزدم.ای کاش انقدر بی فکر و احمق نبودم.ای کاش انقدر با تباهی نادیده ات نمیگرفتم،خودم را از نگاهت محروم نمیکردم،غرور لعنتی ام را سپر دفاع نمیکردم؛اخر اینها حالا حسرتی در من شده،حسرتی نابخشودنی!احمق بودم،نادان بودم،ببخش،ببخش،ببخش!من نیازمند نگاهت شدم،معتادشان شدم.چگونه زنده بمانم بی تو؟اشکت را دیدم و قلبم با شیشه های شکسته زخمی و پر از خون شد.خون خیالی که حتی طمعش را در دهانم میتوانستم مزه کنم.اما ان رخساره!ان چهره!مانند موسیقی بود که پروانه های شکمم را به رقص تانگو دعوت میکرد.اری،تو مرا باری دیگر عاشق کردی.میتوانم بگویم با دیدن قطره اشکی روی گونه ات قلبم فشرده میشود،ولی با تماشا کردن ان چهره بامزه رنگ پریده،و مقداری گلبهی دور چشمان،بینی و لب های ظریفت،مانند تابلوی نقاشی به نظر می ایی، (مطمئن باش زیباتر از مونالیزای سر زبان مردم ) و خب معلوم است که پروانه های به خواب رفته بیدار میشوند و بالی به پرواز میدهند.تو خاصی!شاید بین معشوقه های عالم اگر فرصتی برای انتخاب فردی جدید برایم احیا میشد،رگ هایم را با تیغ های زنگ زده اشنا میکردم و میگذاشتم خونم الوده به هر ناپاکی شود.اجازه میدادم به صورتم بپاشد و مرا روانی و دیوانه جلوه دهد،زیرا این منِ بدون توست.میدانم دخالت در زیبایی طبیعت اشتباه است، ولی تو با ان مردمک سیاه،که نور داخلش درخشش اش را به رخ میکشد،ماه را به نمایش میگذاری،اما درون نگاهت. شاید بگویی بس است!اغراق کردن را تمام کن! (اخر انسان بالغ اغراق؟مگر باور نداری که با دیدنت در عالم بیفکری غرق میشوم.) اما عزیزکم،تو فرق داری،تو افریده ی پروردگاری و من ناشکر نیستم.به دنبالت راه افتادم،ندیدی!نگرانت شدم،ندیدی!عصبی شدم،ندیدی!اگر اشک بریزم برای نبودت،اگر التماست کنم که برگرد؛ذره ای از توجهت را میهمان قلبم میکنی؟بیرحم بودم میدانم،اما تو چرا؟تو که قلبت از الماس،با ارزش تر و از دل نوزاد، پاک تر است.تو چرا؟میخواهمت.اغوشت را،نگاهت را،خنده هایی که با قلبم بازی میکنند را!دلتنگتم سنجاقکم.دلتنگتم.

..........

Suggested music : romantic homicide

..........

اممم:))سلاممم ای ریدر عزیز🤌🏻(بسته اینترنت شما به پایان رس..)امیدوارم حال خوبت به روشنی و دلبری خورشید و اگر ناراحتی(که ایشالله نباشی🥲)مثل ماه درخشان و زیبا باشه👍🏻😗و..در رابطه با نوشته.. خواهشن اگر اشکال یا مشکلی به چشمتون خورد حتمااااا بهم گوش زد کنید🤝🏻😔(شما نمیدونی دوشیزه ولی من اینجا نیشم تا گوش باز میشه وقتی میفهمم میتونم متن بهتری رو ارائه بدم😔هعیی🥲)متشکرم لیدی🙏🏻

☆My short stories☆Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu