◌The beginning of an end◌

998 184 295
                                    

یه قتل
یه مقتول
یه قاتل

یه مظنون...

-هیونگ تو که حرفمو باور میکنی مگه نه؟
تو که میدونی من دروغ نمیگم؟

با حرص اشکایی که بی وقفه صورتمو خیس میکردن کنار زدم و با چشمانی منتظر و ملتمس به چهره سرد و غمگین پسر خیره شدم.

+تو خودت میتونی حرفای خودتو باور کنی؟

از روی صندلی بلند شد و قبل از رفتن با لحنی پر حسرت گفت.

+ای کاش هیچ وقت اون کلیدارو بهتون نمیدادم...

دستمو رو میله هایی که آزادی رو ازم گرفته بودن گذاشتم و فریاد زدم.

-چرا هیچکس نمیفهمه؟؟؟ چرا باور نمیکند؟؟؟؟ من اونو نکشتم!!
من عشقمو نکشتممممم....

...

+دوباره ازت میپرسم چه جوری کشتیش؟

دستامو مشت کردم و کمی صدامو بالا بردم.

-من نکشتمش!

با شنیدن این جواب پوزخند احمقانه ای رو لباش شکل گرفت.

+همه اولش همینو میگن...
دزدا...مجرما...حتی قاتلا!

تمام تلاشمو کردم تا جلوی اشکام رو که با بیان شدن آخرین کلمه قصد سرریز شدن رو داشتن بگیرم.
اما فایده ای نداشت...

+مثل اینکه نمیخوای چیزی بگی ؟ پس بزار من کمک کنم تا یادت بیاد .
در تاریخ 5 دسامبر ساعت 23 شب ،تماسی با تو برقرار میشه.
کم کم گفت و گوی تو و فرد پشت خط بالا میگیره ، گفت و گو میشه صحبت ،صحبت میشه بحث ،بحث میشه دعوا...
مقتول با شنیدن داد و بیداد تو به بیرون از اتاق میاد .

تو بلافاصله تلفنو قطع میکنی و با اون درگیر میشی.

در حالی که گریه امونمو بریده بود سرمو بلند کردم و به نگهبانی که داشت عرض اتاقو طی میکرد چشم دوختم.

+تا اینجاش درسته؟

-من ...من جین و نکشتم!

کوبیده شدن دستاش روی میز باعث شد کمی تو جام بپرم.

+جواب منو بده درستههه؟

ترسیده بودم ...
از تهمتایی که بهم زده میشد..
از اینکه همه پشتمو خالی کرده بودن ...
از اینکه کسی باورم نمیکرد...

از اینکه دیگه جین نبود ...

با جمله آخری که از ذهنم گذشت اشکهام تبدیل به گریه هایی شد که صداش کل اتاق بازجویی رو برداشته بود.

+مثل اینکه هنوزم یادت نیومده... پس بذار بقیشو بگم...
تو اونو متهم به خیانت کردی
ما تو گوشیت عکسایی رو پیدا کردیم از همون فردی که باهات تماس داشت؛ اون برات فرستاده بودشون.
یه سری عکسو ویدیو از مقتول همراه با فردی به اسم جئون جونگ کوک.

'𝙔𝙤𝙐 𝙠𝙞𝙡𝙡𝙚𝙙 𝙃𝙞𝙈'Where stories live. Discover now