Remember
[Destiel fanfiction] [Persian translation] [On-going] دین سالهاست که از سمی مراقبت میکنه.حتی وقتی که دبیرستان رو ترک کرد,پیشش موند تا اون دبیرستان رو تموم کنه..کاری در تعمیرگاه گرفت تا دیگه به عمویشان "بابی" یا پدرشان متکی نباشند...از خودش و سم حمایت کرد یک روز شخصی رو دید که زندگیش رو برای همیشه تغییر داد..اون ها باه...