داستانی کلیشهای دربارهی پسرک بی پناهی که توسط شریک اربابش که حالا به عنوان یک خائن شناخته شده و دست آن رو شده بود .. ربوده میشود، تا قبل از این اتفاق شبهای زیادی در کنار اربابش به او سخت گذشته بود . درست بود که اولین رابطهاش با اون شخص نبود، فرد پاکی به حساب نمیآمد اما تمایلات اون شخص با افراد دیگر متفاوت بود .. تا به حال خودش را انقدر تحت سلطه ندیده بود، مجبور به انجام همهی دستورات نشده بود و تابهحال در اون اندازه نیاز هایش نادیده گرفته نشده بود . اما بنظر میرسید، اتفاقات غیر منتظرهی فعلی غیرقابل تحمل تر بنظر میرسید، چیزی تغییر خواهد کرد ؟ بنظر میرسید که دنیا وجود او را نادیده گرفته .. میتوانست اهمیت داشتن را تجربه کند و یا شاید جونش را به عنوان یک عروسک سکس بیارزش از دست میداد ..