⊹ در روزهای طولانیِ این زندگیِ کوتاه، هدیهای بود. هدیهای که درمیان برگهای خزان پنهان بود. من در بهار، زیر درختهای گیلاس، در تابستان میان انجیرهای باغ و در زمستان میان برفها منتظر بودم. هدیه اما هرگز پیدا نشد. غافل از اینکه من خود خزان بودم و هدیه همیشه نزدیک بود. همانجا درونِ من. شناختنِ خود، هدیهی زندگی به من بود.⊹
5 parts