Part 14

586 92 8
                                    

جین مثل هر روز با کابوسی که دیده بود از خواب پرید. روی تخت نشست و نفس نفس زد.

چند نفس عمیق کشید و سعی کرد به خوابش فکر نکنه. دیگه واسش عادی شده بود که رفتار های ترسناک نامجون رو توی خواب هم ببینه.

نگاهشو از ملافه و پرده صورتی رنگ تخت گرفت و به پنجره خیره شد. دیگه حتی این رنگ هم نمیتونست از غمش کم کنه.

پنجره باز بود و به وضوع میتونست صدای جیرجیرک رو بشنوه. مطمئنا نیمه شب بود.

بلند شد و به طرف در اتاق رفت. باید یکم توی عمارت راه میرفت تا حواس خودشو پرت کنه و به خواب هاش فکر نکنه.

اول به طرف آشپزخونه رفت تا یکم آب بخوره.

وارد آشپزخونه که شد یه راست به سمت یخچال رفت و بطری آب خنک رو برداشت.

نگاهش به سمت ساعتی که توی آشپزخونه قرار داشت و عقربه هاش توی شب مشخص بود رفت. البته به الان نمیتونست بگه شب چون ساعت 4:50 دقیقه بامداد بود.

با شنیدن صدای نامجون کنجکاو شد و بطری رو روی میزی که وسط آشپزخونه بزرگش قرار داشت گذاشت و به سمت در آشپزخونه رفت و پشتش قائم شد و به حرفاش گوش داد.

_نزدیک بودا!

بعد صدای دختری که میدونست خواهر نامجونه رو شنید:«آره ولی کسی ندیدمون و با موفقیت همه چیز حل شد»

هوسوک:«من فکر میکردم میخواید بکشیدش!»

نامجون:«خب مگه همین کارو نکردیم؟!»

_منظورم اینکه فکر کردم همون موقع قراره بمیره

نارا:«بذار یه چند روزی با اون سمی که تو بدنش تزریق کردیم جون بده بعد بمیره!»

هوسوک "اوه" گفت و بعد با یاد آوری چیزی سریع گفت:«یونا اگه بفهمه تک تک مون رو دار میزنه!»

صدای خنده نارا تو هال پیچید و گفت:«اگه زنده بود»

هوسوک متعجب بهش نگا کرد و گفت:«منظورت چیه؟»

نامجون با خستگی رو مبل نشست و گفت:«دیروز آخرین روز عمرش بود»

هوسوک با فهمیدن این موضوع لحظه ای ناراحت شد... درسته که حسش به یونا داشت از بین میرفت ولی به این معنی نبود که کاملا بی حس شده باشه.

نارا با دیدن حالت چهره هوسوک چشماشو تو حدقه چرخوند و به تابلوی بزرگی که توی سالن قرار داشت خیره شد تا اونا متوجه حسودیش نشن.

نامجون که از حس نارا خبر داشت به چهره اخم کرده اش تو تاریکی نگا کرد و سعی کرد هوسوک رو از فکر کردن به یونا بیرون بیاره:«حالا بیخیال اینا... نارا برو دیگه بخواب. هوسوک تو هم میتونی اینجا بمونی تا صبح میشه»

هوسوک به نامجون نگا کرد و گفت:«نه دیگه من میرم»

_این موقع؟ حالا برو اتاق مهمون فردا دیگه برگرد عمارت خودت

Dark game - Se2Where stories live. Discover now