سرشو به صندلی تکیه داد. روز خسته کننده ای بود. فنجان قهوه اشو به لباش نزدیک تر کرد و از طعم سردو تلخش، قیافه ای براش کج کرد.
واقعیتش میونه ی خوبی باقهوه نداشت و تنها دلیلی که باعث میشد تلخیشو به جون بخره،مجبوریش برای بیدارموندن بود.
_یا کیم تهیونگ به خودت بیا. بایدیه سرنخی گیر بیاری.
آهی کشیدو ازصندلیش بلندشد.افکار و ذهنش جایی دورترسیرمیکردند و همین باعث کلافگیش بود.
_شاید یکم هواخوری بدنباشه.....
بافکری که به سرش زد، راضی ازخودش به سمت کمدلباسش رفت و درشوبازکرد و کت موردعلاقه چرمشو برداشت و باسوتی از پله های مارپیچی خونه اش پایین رفت.
سوییچشو برداشت و باپوشیدن بوت های چرمش تیپشو تکمیل ترکرد
دروبست و سمت آسانسور راه افتاد.
دکمه آسانسور رو زد و منتظرایستاد.انتظار بیشترازهرزمان دیگه ای روح خسته اشو سوهان میکشید و هرازگاهی به اعداد بالای سر درآسانسور که بارنگ قرمز براش دهن کجی میکردن نگاه میکرد.هوفی کشید و مشتشو لای موهاش کرد و باتکون دادن دسته ای ازتارموهای خرمایی رنگش، زیرلب غرزد.-گاد راضی نیستی من برم بیرون بگوخب.
پوفی کشید و درهمین حین در آسانسور بازشد.
-بالاخره پس از سالها
وارد آسانسورشد و باایستادن جلوی آینه نگاهی به سرتاپای خودش کرد. از تیپی که زده بودراضی بود و لبخندرضایتمندش، قطعا انتخاباشو تاییدمیکرد.
همیشه همین بود؛ مشکی رنگی بودکه بیشترازهمه چیز توی تاریکی غرقش میکرد و مجبورش میکرد برای ازادی روح اسیرشده اش، دست و پابزنه.
مشکی رودوست داشت......
حسی که رنگ مشکی به جانش میبخشید، گنگ تر و زیباتراز هرحس دیگه ای بود و کیم تهیونگ این حس رو دوست داشت .مشکی میتونست تهیونگ رو از دنیای تاریک خودش بیرون بکشه و به سیاهی مطلق خودش فروببره. پیداکردن رد پرتوی نوری توی تاریکی سردی که وجودتو گرفته، سخت و نفس گیره؛ اما دردهایی که کشیدی به کمک تاریکی به روح رنج دیده ات، شجاعت و قدرت میبخشن .
خریدارانه سرتاپاشو نگاه میکرد که باصدای خانومی که میگفت <<پارکینگ>> چشم غره ای به آسانسوررفت.
-حالااگه من منتظر بودم 3سال طول میکشید تابیای.
سویچشو ازجیبش درآورد و به سمت ماشینش راه افتاد.
میخواست سوارشه که با دیدن شخص روبه روش سرجاش خشک شد.
YOU ARE READING
„ Killer Love „
Romanceپلکاشو محکم روی هم فشارداد. پرونده رو دوباره برداشت .نگاهش رو تک تک اون عکسای لعنتی میلغزید و حقیقت رو بیشتر توصورتش میکوبید. سیل اشکاش بیرحمانه به ساحل چشماش هجوم میاوردن و بیشترازهمیشه کلافش میکردن... +من همیشه دوستت دارم ته... +هیچوقت بهت در...