◎یسرتَبِشزَاَدیَابهکمیَنوانمَ!

933 243 82
                                    

+×+×+×+×+ووت یادتون نره شیطونکا+×+×+×+×+××+×+×+

هری از اینکه می تونست دوباره به راحتی مشت بزنه و ورزش کنه حالش خیلی خوب بود

یه شلوار ورزشی گشاد پوشیده بود با تیشرت سفید

مشتاشو باند بسته بود و به کیسه بوکس ضربه میزد و اخم وسط پیشونیش و نیشخند روی صورتش تضاد جالبی داشت...

نزدیک یک ساعت بود که تمرین میکرد , بدون تبرش

فکر میکرد که تبرش دستشه و تمرین میکرد تا یادش نره...!

صدای نفسای خودش و صدای برخورد دستش با کیسه توی گوشش بود

مشتش رو روی کیسه کوبید و بعد چرخید و پاشو محکم از پشت سمتش پرت کرد که باعث شد کیسه به سمت راستش تاب بخوره...

خندید و کیسه رو نگه داشت تا ثابت بمونه...

دستاشو بالا اورد تا دوباره شروع کنه اما با تصویر کسی که توی آینه دید ایستاد و متقابلا نگاهش کرد

اون زن با موهای فر کوتاهش جلو اومد و وقتی هری چرخید سمتش یه شیشه آب سمتش گرفت

هری بی حس شیشه رو گرفت و همینطور که میخورد به زن نگاه کرد که سر تا پاشو نگاه میکنه

"چیز جالبی پیدا کردی؟"

زمزمه کرد و نفس عمیقی کشید

زن لبخند زد و شیشه آب رو ازش گرفت

"اسم من مریِ,مری فسبندر"

هری ابرو بالا انداخت

و گلو صاف کرد

"یه فسبندر دیگه,کار سخت شد!"

و چرخید و بدون توجه بهش به مشت زدنش ادامه داد

مری سرش رو پایین انداخت و با سمجی رفت و روبه روش ایستاد

هری به زنی که تاپ سفید اندازه تنش بود با شلوار چرم مشکی نگاه کرد ولی چشماش رو روی کیسه برگردوند

"هری....من می خوام کمکت کنم,میشه بهم گوش بدی؟"

هری پلکاشو روی هم فشرد و سر جاش ایستاد

"مری,مری فسبندر,همسر میکائیل فسبندر لعنتی,یه دلیل واقعی بهم بده که چرا باید بیست و پنج صدم درصد باورت کنم؟ شاید اون موقع از لیست کسایی که میخوام با دوتا دستام خفشون کنم خطت زدم!"

○DeMiurGe◎Where stories live. Discover now