~برگشت~

267 60 219
                                    

Listen to fine line by Harry styles:)

یک ماهی میشد که توی خونه ی پدریش زندگی میکرد.. بیشتر از هر وقت دیگه ای احساس کسل بودن میکرد و فقط اجازه میداد که روزاش بگذره..

تمام تلاش شو میکرد به هری فکر نکنه اما حتی بک گراندش که عکس چشمای هری بود رو عوض نکرده بود!
شایدم همه ی تلاش شو نمیکرد..

بی حوصله پتو شو کنار زد و از پنجره به حیاط نگاه کرد..

از دیشب میدونست که امروز صبح قراره چه اتفاقی بیوفته! امروز دو تا خانواده قرار بود برای عروسی زین و دویکا تصمیم گیری هاشونو انجام بدن..

دویکا دختر جذابی بود و آرزوی خیلی از پسر عمو های زین بوده که جای زین باشن!

زین میدونست فردا که از خواب بیدار شه خیلی چیزا عوض میشه براش .. دیشب که متوجه شد هری اینستاگرام شو چک کرده و یکی از پست های قدیمی زین و لایک کرده تصمیم اشو گرفت ! میخواست یه عکس با اون دختر بعد عروسی پست کنه!

******

جما پر از انرژی بود و داشت بهترین صبحونه ی دنیا رو برای برادرش درست میکرد..

هری بعد اون مراسم نامزدی یک هفته ای توی قصر پدرش موند و بعدش به خونه ی جما نقل مکان کرد..

جما تونست با نفوذ خودش روی وکیل خانوادگی شون بخش زیادی از کارای تغییر فامیلی و خط خوردنش از شجرنامه ی سلطنتی رو انجام بده..

هری روزاش و با انرژی زیادی سپری میکرد چون میدونست بعدش میره دنبال زین و زندگی شونو نجات میده! اون پسر واقعا خوش خیال بود و هیچ ایده ای از کارایی که زین داره انجام میده نداشت.. حتی توی آخرین سلول مغزش هم به انتقام زین فکر نمیکرد.. زین براش هنوز همون پسر ساده و مهربونی بود که همیشه کنارش بود.. همون پسری که بدون هیچ چشم داشتی به هری محبت میکرد .. قشنگ ترین حس هارو وارد وجودش میکرد .. در مقابل هری ای که خیلی وقتا سکوت میکرد و توی ذوق زین میزد! اما حالا هری به جبرانش فکر میکرد .. اون میخواست همه کار برای برگردوندن زینش انجام بده..

خبر گزاری ها هر روز خبرای بیشتری راجع به مراسم عروسی کمیل و هری پخش میکردن! اما هری نمیدونست این خبرا از کجا میاد وقتی خودش دیگه حتی یه بارم کمیل رو ندید! بعد رفتنِ هری ، پدرش از ارث محرومش کرد و حالا حتی اسمش از شجرنامه ی خانواده ی سلطنتی خط خورده.. هنوز این اخبار و پخش نکرده بودن چون اصلا به نفع هر دو خانواده نبود..

جما به زور هری رو از روی تخت بلند کرد و دستاش و کشید ..

جما : میخوای وقتی میری پیش زین یه پسر داغون و بی حال باشی؟ مطمئن باش زین دلش نمیخواد پسرش مریض بشه پس پاشو صبحونه ات و بخور ..

هری : یعنی ممکنه حتی بخواد من و ببینه؟

جما : معلومه که میخواد عزیزم.. تو داری همه ی تلاش تو میکنی پس اون تو رو قبول میکنه !

Zero point | zarry stylik |Where stories live. Discover now