1

1.3K 124 57
                                    

با زنگ آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم.
از صبحا متنفرم.



ب

ا گیجی از روی تختم بلند شدم و رفتم تا سریع دوش بگیرم.


موهامو شونه کردم،ارایش کردم و یه لباس خوشکل پوشیدم.

بعد از برداشتن کیفم خودمو توی ایینه برانداز کردم و به طبقه پایین رفتم.

بوی پنکیک میومد..

"صبح بخیر مامان! صبح بخیر بابا!"

مادرم رو به من برگشت و بهم لبخند زد : "صبح بخیر، برات صبحونه ی مورد علاقتو درست کردم"

روی صندلی جلوی میز نشستم و اون یه بشقاب با دوتا پنکیک داخلش جلوم گذاشت .

پدرم گفت : "امروز نیازی هست که من برسونمت به مدرسه جیون؟"

"نه امروز روز قشنگیه، پیاده میرم."

پدرم سر تکون داد و همگی صبحونه مونو خوردیم.

بشقابمو داخل ظرفشویی گزاشتم و بعد از خداحافظی ازشون رفتم.


ساعت 7:56 صبح بود که به مدرسه رسیدم. رفتم داخل و سمت کمدم رفتم.درشو بستم و با بهترین دوستم مواجه شدم.


"هی دخترررر"

همدیگرو بغل کردیم و کمی صحبت کردیم تا اینکه زنگ خورد و مجبور شدیم راهمونو جدا کنیم

وارد کلاس شدم و به سمت صندلیم رفتم که کنار جیسونگ که بهترین دوستم بود (و البته پسر) رفتم.

من و جیسونگ چند ماهه که باهم دوستیم، در واقع اون داخل مدرسمون تازه وارد بود و من تصمیم گرفته بودم که سر صحبتو باهاش باز کنم و بعد از اون باهمدیگه دوست شدیم.

"هی جیون"

با لبخند بهم گفت
قسم میخورم اون کیوت ترین موجودیه که تاحالا تو عمرم دیدم.


"سلام جیس"لبخندی زدم


معلممون وارد کلاس شد و ما مجبور شدیم که توجه مون رو بهش بدیم

.
.

بالاخره زمان چیزی رسید که همه دوستش داشتن، ناهار!

من و جیسونگ به سمت میزمون رفتیم و اونجا مومو رو دیدیم که برامون دست تکون میده

مومو با لبخند بهمون گفت : "سلام بچه ها!"

"سلام! کلاس چطور بود؟"

"مثل همیشه خسته کننده"

به صحبتمون ادامه دادیم تا اینکه زنگ به صدا در اومد
.
.

وقتی داشتم به سمت خونه میرفتم اهنگ boy از  بی تی اس رو گوش دادم،خیلی اهنگ جذابی بود و این روزا قفلیم بود

بالاخره بعد از چند دقیقه پیاده روی به خونه رسیدم و در کمال تعجب دیدم که در بازه!

نگران شدم. مامان هیچوقت درو باز نمیزاشت
آ

روم آروم رفتم داخل و اون موقع بود که قلبم وایساد


همه چی بهم ریخته بود،شکسته بود و روی زمین ریخته بود..

داد زدم : مامان! بابا! کجایین؟؟


هیچ جوابی نشنیدم
ب

ه سمت پله ها رفتم که چیزی توجه مو جلب کرد، یه قطره خون روی پله بود!!!


سریع دویدم و به سمت اتاقشون رفتم
د

رو با لگد باز کردم و با وحشتناک ترین و دردناک ترین صحنه ی عمرم مواجه شدم


پدرم غرق در خون روی زمین دراز کشیده بود و اونطرف مامانم سوراخ سوراخ شده روی تخت افتاده بود
ج

یغ بلندی زدم


گوشیمو در اوردم و قصد داشتم به ۱۱۹ زنگ بزنم ولی یه دفعه همه چی سیاه شد
.....

Fell In Love With My KindapperWhere stories live. Discover now