🏮Part : 1🏮

242 32 6
                                    

پرده های حریری به رنگ سفید و بنفش با بادی که از سوی باختر می وزید در اتاق میرقصیدند و

بوی خاک نم خورده خبر از اولین باران پاییزی میداد

فصل برگهای عاشق که برای رسیدن به معشوق از خانواده ی خود جدا میشوند و

برای دلبر ، خود را به رنگهای قرمز و زد می آرایند

این تعبیر جالبیست از این فصل عشاق دلباخته که درون ذهن لوهان نقش بست

بلافاصله از تخت نرمش دل کند

سمت میز چوبی اش که از مرقوب ترین چوب درخت گردو ساخته شده بود رفت

دفترچه اش را که با جلد چرم درست شده بود باز کرد

روان نویس فرانسویش که پادشاه لویی سیزدهم

به او پیش کش کرده بود را برداشت و شروع کرد به نوشتن

*پاییز فصل عشاق دلباخته..عشقی بی فرجام و سوزاننده*

اولین روز این فصل مصادف بود با تولد هجده سالگی لوهان

سنی که پادشاه قصد داشت در یک جشنی بزرگ او را به طور رسمی ولیعهد خودش معرفی کند...

این اسم و رسم بسیار برای او سنگین بود

درست است که در طی چندین سال گذشته مشغول یاد گیری

اصول آداب معاشرت ،ادبیات و فلسفه، حرکات رزمی ، اقتصاد و جامعه شناسی و ... بود

اما از آن روز به بعد یادگیری های او جدی تر و سنگین تر میشد

وقت آزاد کمتری داشت توقعات از او بالاتر میرفت و مرکز توجه قصر قرار میگرفت

و برای کوچکترین حرکاتش باید به تمام وزرا و مسئولین جواب پس میداد

همیشه و همه جا باید حواسش را جمع میکرد تا کاری برخلاف میل ملکه و امپراطور نکند

دیگر از آن پسر شر و پر شور و اشتیاق خبری نبود

و این برای لوهان بسیار سخت و طاقت فرسا خواهد بود

با چند ضربه به در اتاق لوهان از افکار عمیق خودش خارج شد و اجازه ی ورود داد

*شاهزاده سلامت باشند*

لیکو* ندیمه ی شخصی لوهان به او ادای احترام کرد*

و وارد اتاق شد و پشت سر او چند خدمتکار با سینی هایی وارد اتاق شدند

درون سینی نخست پیراهن رسمی لوهان بود

به رنگ آبی با نخ های طلا بررویش طراحی های چشم گیری کرده بودند

لوهان تنها دلخوشی ای که از قصر داشت آثار هنری ای بود که جای جای قصر به چشم میخورد

سینی های بعدی دارای کمربند سلطنتی ، چکمه و لوازم آرایشی بودند

Secure HugsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora